Episódios

  • اجرای خصوصی در ماهور و بیات ترک

    سه تار: داریوش #پیرنیاکان

    نی: جمشید #عندلیبی

    ۱۱ اسفند ۱۳۶۸

    شب تولد جمشید عندلیبی

    سپاس فراوان از جناب محمدی (https://instagram.com/setar_mohamadi_) عزیز بابت ارسال این اجرا

  • گل‌های تازه ۱۷۱ – دستگاه چهارگاه   

    گل‌های شجریان (۸۸) 

    خواننده: محمدرضا شجریان 

    ویولن:‌ شجاع لشکرلو  

    آهنگساز:‌فرهاد فخرالدینی 

    گوینده: آذر پژوهش 

    غزل آواز: سعدی 

    اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم

    قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

    چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد

    تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

    دلم صدبار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نِهْ

    دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتّانم

    تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی

    وگرنه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

    مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی

    شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

    شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان مانَد

    به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

    من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت

    هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

  • Estão a faltar episódios?

    Clique aqui para atualizar o feed.

  • در آسمان عشق من

    خواننده: شورانگیز طباطبایی

    آهنگساز : عماد رام

    بازتنظیم: رضا رضاپور

    صدابرداری و میکس: پوریا پیرزاده

    ناظر ضبط: استاد مهدی فلاح

  • مژده‌ی وصل - اجرای خصوصی ایرج، محمد موسوی و منوچهر همایون‌پور 

    اجرای خصوصی در شوشتری و افشاری 

    ۲۹ بهمن ۱۳۶۳ - منزل مهندس غفاری 

    یاد عهدی که شدم صید تو صیاد بخیر

    سر و کارم ز چمن با قفس افتاد بخیر

    یاد ایام جوانی و غزل خوانی عشق

    که صبا مژده وصل تو به من داد بخیر

    یاد آن قصر بلندی که به صد خون جگر

    من بنا کردم و کندی تو ز بنیاد بخیر

    من از دل بیشتر با درد یارم

    که هم بیمار و هم بیمار دارم

    فتد پروانه ای ترسم در آتش

    نسوزد کاش شمعی بر مزارم

    به پای دیگری ترسم نشیند

    مکش ای همنشین از پای خارم

  • گل‌های شجریان – گل‌های تازه ۱۶۶

    گل‌های تازه ۱۶۶ – دستگاه شور  

    گل‌های شجریان (۸۷) 

    خواننده: محمدرضا شجریان 

    تنظیم و سنتور:‌ فرامرز پایور 

    ویولن:‌رحمت‌الله بدیعی 

    گوینده: آذر پژوهش 

    غزل آواز: سعدی 

    شعر تصنیف:‌ سعدی و شهریار  

    شبی مجنون به لیلی گفت، که ای محبوب بی همتا

    تو را عاشق شود پیدا، ولی مجنون نخواهد شد

    خدا را چون دل ریشم، قراری بسته با زلفت

    بفرما لعل نوشین را، که زودش با قرار آرد

    دلا دیشب چه میکردی، تو در کوی حبیب من

    الهی خون شوی ای دل، تو هم گشتی رقیب من

    شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما

    بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

    آسوده خاطرم که تو در خاطر منی

    گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی

    شهری به تیغ غمزه‌ی خونخوار و لعل لب

    مجروح می‌کنی و نمک می‌پراکنی

    ما خوشه‌چین خرمن اصحاب دولتیم

    باری نگه کن ای که خداوند خرمنی

    گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من

    مهر از دلم چگونه توانی که بر کنی

    گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من

    مهر از دلم چگونه توانی که بر کنی

    این عشق را زوال نباشد به حکم آنک

    ما پاک دیده‌ایم و تو پاکیزه دامنی

    با مدّعی بگوی که ما خود شکسته‌ایم

    محتاج نیست پنجه که با ما در افکنی

    شبی یاد و دارم که چشمت نخفت

    شنیدم که پروانه با شمع و گفت

    که من عاشقم گر بسوزم رواست

    تو را گریه و سوز و زاری چراست

    بگفت ای هوادار مسکین من

    برفت انگبین یار شیرینِ من

    چو شیرینی از من به دَر می‌رود

    چو فرهادم آتش به سر می‌رود

    همی گفت و هر لحظه سیلاب درد

    فرو می‌دویدش به رُخسار زرد

    تو بگریزی از پیش یک شعله خام

    من استاده‌ام تا بسوزم تمام

    تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

    مرا بین که از پای و تا سر بسوخت

    اگر مایل به ادامه فعالیت ما هستید، خوشحال میشیم در کنار ما از خصوصی حمایت کنید.

    https://hamibash.com/khosousi

    نسخه‌ی اندروید اپلیکیشن خصوصی را از اینجا دریافت نمایید

    https://play.google.com/store/apps/details?id=com.khosousi.android

    نسخه‌ی ios اپلیکیشن خصوصی را از اینجا دریافت نمایید

    https://apps.apple.com/se/app/khosousi/id1607762437?l=en

    برای دانلود این اجرا و اجراهای دیگر به سایت یا کانال تلگرام خصوصی مراجعه نمایید

    https://khosousi.com

    https://instagram.com/Khosousii

    http://telegram.me/Khosousi

    https://facebook.com/Khosousi

  • خوش‌تر ز عیش و صحبت باغ و بهار چیست؟

    ساقی کجاست گو سببِ انتظار چیست؟

    هر وقتِ خوش که دست دهد مُغتَنَم شمار

    کس را وقوف نیست که انجامِ کار چیست

    پیوندِ عمر بسته به مویی‌ست هوش‌دار

    غمخورِ خویش باش غمِ روزگار چیست؟

    مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند

    ما دل به عشوۀ که دهیم؟ اختیار چیست؟

    رازِ درون پرده چه داند فلک خموش

    ای مدّعی نِزاعِ تو با پرده‌دار چیست؟

    زاهد شرابِ کوثر و حافظ پیاله خواست

    تا در میانه خواستۀ کردگار چیست

    بهار دلکش رسید و دل بجا نباشد

    از آن که دلبر دمی به فکر ما نباشد

    در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن

    که جنگ و کین با منِ حزین روا نباشد

    صبحدم بلبل بر درختِ گل - خدا - به خنده می‌گفت

    نازنینان را مه‌جبینان را خدا وفا نباشد

    اگر که با این دلِ حزین تو عهد و بستی

    حبیبِ من با رقیبِ من چرا ننشستی

    چرا دلم را عزیزِ من از کینه خَستی

    بیا در برم از وفا یک شب

    ای مه نَخشَب

    تازه کن عهدی جانم

    که برشکستی

    که برشکستی

  • سخن عشق – محمدرضا شجریان، محمدرضا لطفی و گروه شیدا

    از اجراهای رادیویی که در زمان خود پخش نشد و سال‌ها بعد در برنامه‌ی دل‌انگیزان پخش شد

    بیات اصفهان

    سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

    رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر نهانم

    گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

    بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم

    من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم

    نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

    گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن

    که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

    نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت

    دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

    من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم

    که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

    سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم

    که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

    *********

    ای مه من، ای بت چین، ای صنم

    لاله رخ و زهره جبین، ای صنم

    تا به تو دادم دل و دین، ای صنم

    بر همه کس گشته یقین، ای صنم

    من ز تو دوری نتوانم دگر

    وز تو صبوری نتوانم دگر

    بیا حبیبم، بیا طبیبم

    هر که تو را دید، ز خود دل برید

    رفته ز خود تا که رخت را بدید

    تیر غمت چون به دل من رسید

    همچو بگفتم که همه کس شنید

    من ز تو دوری نتوان دگر

    وز تو صبوری نتوانم دگر

    ای نفس قدس تو احیای من

    چون تویی امروزه مسیحای من

    حالت جمعی تو پریشان کنی

    وای به حال دل شیدای من

    من ز تو دوری نتوان دگر

    وز تو صبوری نتوانم دگر

    بیا حبیبم، بیا طبیبم

  • صدای شاعر – اشعار مولوی – احمد شاملو و فریدون شهبازیان

    وه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم

    کی ببینم مرا چنان که منم

    گفتی اسرار در میان آور

    کو میان اندر این میان که منم

    کی شود این روان من ساکن

    این چنین ساکن روان که منم

    بحر من غرقه گشت هم در خویش

    بوالعجب بحر بی‌کران که منم

    این جهان و آن جهان مرا مطلب

    کاین دو گم شد در آن جهان که منم

    فارغ از سودم و زیان چو عدم

    طرفه بی‌سود و بی‌زیان که منم

    گفتم ای جان تو عین مایی گفت

    عین چه بود در این عیان که منم

    گفتم آنی بگفت‌ های خموش

    در زبان نامده‌ست آن که منم

    گفتم اندر زبان چو درنامد

    اینت گویای بی‌زبان که منم

    می‌شدم در فنا چو مه بی‌پا

    اینت بی‌پای پادوان که منم

    بانگ آمد چه می‌دوی بنگر

    در چنین ظاهر نهان که منم

    شمس تبریز را چو دیدم من

    نادره بحر و گنج و کان که منم

    **********

    یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

    یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

    نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی

    سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

    نور تویی سور تویی دولت منصور تویی

    مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا

    قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی

    قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا

    حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی

    روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا

    روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی

    آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا

    دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی

    پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا

    این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی

    راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

    **********

    بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

    بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

    ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

    کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

    گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

    آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

    وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

    وان ناز و باز تندی دربانم آرزوست

    این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا

    من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

    یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم

    دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

    والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

    آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

    زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

    شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

    جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

    آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

    زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

    آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست

    گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

    مهریست بر دهانم و افغانم آرزوست

    دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

    کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

    گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

    گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

    هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

    کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست

    پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

    آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

    یک دست جام باده و یک دست جعد یار

    رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

    می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار

    دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

    من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست

    وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

    باقی این غزل را ای مطرب ظریف

    زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

    بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

    من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

    **********

    تلخی نکند شیرین ذقنم

    خالی نکند از می دهنم

    عریان کندم هر صبحدمی

    گوید که بیا من جامه کنم

    در خانه جهد مهلت ندهد

    او بس نکند پس من چه کنم

    از ساغر او گیج است سرم

    از دیدن او جان است تنم

    تنگ است بر او هر هفت فلک

    چون می رود او در پیرهنم

    از شیره او من شیردلم

    در عربده‌اش شیرین سخنم

    می گفت که تو در چنگ منی

    من ساختمت چونت نزنم

    من چنگ توام زخمه بزنی

    زخمه نزنی من تن تننم

    حاصل تو ز من دل برنکنی

    دل نیست مرا من خود چه کنم

    **********

    من مست و تو دیوانه ما را کی برد خانه

    صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

    در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم

    هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

    جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی

    جان را چه خوشی باشد بی‌صحبت جانانه

    هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستی

    و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه

    تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می

    زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه

    ای لولی بربط زن تو مست‌تری یا من

    ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه

    از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد

    در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

    چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد

    وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

    گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان

    نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

    نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل

    نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه

    گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت

    گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه

    من بی‌دل و دستارم در خانه خمارم

    یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه

    سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی

    برخاست فغان آخر از استن حنانه

    شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی

    اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه

    **********

    نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم

    در این سراب فنا چشمه حیات منم

    وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

    به عاقبت به من آیی که منتهات منم

    نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی

    که نقش بند سراپرده رضات منم

    نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

    مرو به خشک که دریای باصفات منم

    نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو

    بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

    نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند

    که آتش و تبش و گرمی هوات منم

    نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

    که گم کنی که سرچشمه صفات منم

    نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت

    نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم

    اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست

    وگر خداصفتی دان که کدخدات منم

    **********

    دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد

    رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد

    سر من مست جمالت دل من دام خیالت

    گهر دیده نثار کف دریای تو دارد

    ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم

    که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد

    غلطم گر چه خیالت به خیالات نماند

    همه خوبی و ملاحت ز عطاهای تو دارد

    گل صدبرگ به پیش تو فروریخت ز خجلت

    که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد

    سر خود پیش فکنده چو گنه کار تو عرعر

    که خطا کرد و گمان برد که بالای تو دارد

    جگر و جان عزیزان چو رخ زهره فروزان

    همه چون ماه گدازان که تمنای تو دارد

    دل من تابه حلوا ز بر آتش سودا

    اگر از شعله بسوزد نه که حلوای تو دارد

    هله چون دوست به دستی همه جا جای نشستی

    خنک آن بی‌خبری کو خبر از جای تو دارد

    اگرم در نگشایی ز ره بام درآیم

    که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد

    به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم

    چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد

    خمش ای عاشق مجنون بمگو شعر و بخور خون

    که جهان ذره به ذره غم غوغای تو دارد

    سوی تبریز شو ای دل بر شمس الحق مفضل

    چو خیالش به تو آید که تقاضای تو دارد

    **********

    در وصالت چرا بیاموزم

    در فراقت چرا بیاموزم

    یا تو با درد من بیامیزی

    یا من از تو دوا بیاموزم

    می گریزی ز من که نادانم

    یا بیامیزی یا بیاموزم

    چون خدا با تو است در شب و روز

    بعد از این از خدا بیاموزم

    خاک پای تو را به دست آرم

    تا از او کیمیا بیاموزم

    آفتاب تو را شوم ذره

    معنی والضحی بیاموزم

    کهربای تو را شوم کاهی

    جذبه کهربا بیاموزم

    بند هستی فروگشادم تا

    همچو مه بی‌قبا بیاموزم

    همچو ماهی زره ز خود سازم

    تا به بحر آشنا بیاموزم

    همچو دل خون خورم که تا چون دل

    سیر بی‌دست و پا بیاموزم

    در وفا نیست کس تمام استاد

    پس وفا از وفا بیاموزم

  • ساز و آواز – آواز سه‌گاه از برگ سبز ۱۷۸ – ناصر مسعودی و احمد عبادی

    دل را ببین، دل را ببین

    در کوی جانان آمده

    سر واژگون، تن غرق خون

    افتان و خیزان آمده

    خواهد که جان پیشش رود

    جانان در آغوشش دود

    دنیا فراموشش شود

    مست است و مهمان آمده

    دل را ببین، دل را ببین

    در کوی جانان آمده

    گل دیدش و در خنده شد

    بلبل از او شرمنده شد

    طوطی به نطقش بنده شد

    دل نیست این، جان آمده

    دل را ببین، دل را ببین

    در کوی جانان آمده

    دل نیست این، دیوانه است

    دیوانۀ جانانه است

    پردرد و پرافسانه است

    از بهر درمان آمده

  • در رحمت - اجرای خصوصی علی‌اصغر شاهزیدی، جلیل شهناز و حسن کسایی

    ‌اجرایی خصوصی در سه‌گاه در منزل رضا کسایی

    تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی

    دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

    ملامتگوی بی‌حاصل ترنج از دست نشناسد

    در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی

    به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را

    تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی

    چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید

    مرا در رویت از حیرت فروبسته‌ست گویایی

    در دل و جان خانه کردی عاقبت

    هر دو را دیوانه کردی عاقبت

    شمع عالم بود لطف چاره گر

    شمع را پروانه کردی عاقبت

    اگر درد من به درمان رسد چه میشه؟

    شب هجر اگر به پایان رسد چه میشه؟

    سر من اگر به سامان رسد چه گردد؟

    شب هجر اگر به پایان رسد چه میشه؟

    ز غمت خون می گریم بنگر چون می‌گریم

    ز مژه دل می‌ریزد ز جگر خون می‌آید

    افتخار دل و جان می‌آید

    یار بی‌پرده عیان می‌آید

  • روز وصل – اجرای خصوصی محمدرضا شجریان و مجید درخشانی

    از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم

    همچو پروانه که می‌سوزم و در پروازم

    گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی

    ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم

    همچو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش

    تو به هر ضرب که خواهی بزن و بنوازم

    گر به آتش بریم صد ره و بیرون آری

    زر نابم که همان باشم اگر بگدازم

    گر تو آن جور پسندی که به سنگم بزنی

    از من این جرم نیاید که خلاف آغازم

    من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست

    بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم

    ماجرای دل دیوانه بگفتم به طبیب

    که همه شب در چشمست به فکرت بازم

    خدمتی لایقم از دست نیاید چه کنم

    سَر نه چیزیست که در پای عزیزان بازم

    گفت از این نوع شکایت که تو داری سعدی

    درد عشقست ندانم که چه درمان سازم

    *********

    اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم

    قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

    چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد

    تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

    به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم

    کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

    مپرسم دوش چون بودی؛ به تاریکی و تنهایی

    شب هجرم چه می‌پرسی؟ که روز وصل حیرانم

    من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت

    هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

    *********

    خبرت خراب‌تر کرد جراحت جدایی

    چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

    بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

    شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

    تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی

    چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی

    سخنی بگوی با من

    سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم

    دگری نمیشناسم تو ببر که آشنایی

    دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم

    نه عجب که خوبرویان بکنند بی‌وفایی

  • دوتار نوازی حاج قربان سلیمانی

    این آلبوم در علی‌آباد قوچان توسط کیهان کلهر ضبط شده است و به صورت رسمی در ایران منتشر نشده است.

  • تقدیم به او که نماند – اجراهایی از منصور نریمان

    به پاس نیم قرن فعالیت هنری

    با حضور جهانگیر ملک، سیمین آقارضی، فریدون حافظی و فضل‌الله توکل

  • تکنوازان برنامه‌ی شماره‌ی ۵۲۷ – رضا ورزنده، ابراهیم سرخوش، محمد موسوی و جهانگیر ملک

    دشتی

  • ترجیع‌بند خوانی - سید جواد ذبیحی

    چون خون ز حلق تشنه‏‌ى او، بر زمین رسید

    جوش از زمین، به ذره‌‏ى عرش برین رسید

    نخل بلند او چه خسان، بر زمین زدند

    طوفان به آسمان، ز غبار زمین رسید

    باد، آن غبار چون به مزار نبى رساند

    گرد از مدینه، بر فلک هفتمین رسید

    یکباره جامه، در خم گردون، به نیل زد

    چون این خبر به عیسىِ گردون نشین رسید

    پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش

    از انبیا به حضرت روح الامین رسید

    کرد این خیال، وَهْمِ غلط کار، کان غبار

    تا دامن جلال جهان آفرین، رسید

    هست از ملال، گرچه برى، ذات ذوالجلال

    او در دل است و، هیچ دلى، نیست بى ملال

    بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

    شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

    هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

    هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد

    هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید

    هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

    شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت

    چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

    ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

    بر پیکر شریف امام زمان فتاد

    بی اختیار نعره ی هذا حسین زود

    سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد

    پس با زبان پر گله آن بضعهالرسول

    رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

    این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

    وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

  • آزرده دل - اجرای خصوصی علیرضا افتخاری و محمد موسوی در ابوعطا

    ز گلبن چید گل چینی گلی را

    شنید از پی صدای بلبلی را

    تو خوشبختی گلی چیدی و رفتی

    ندانستی که آزردی دلی را

    طاووس را بدیدم می کند پر خویش

    گفتم مکن که پر تو با ریب بافر است

    بگریست زارزار و مرا گفت ای حکیم

    آگه نه ای که دشمن جان من این پر است

    دلی دیرم خریدار محبت

    کز او گرم است بازار محبت

    لباسی دوختم بر قامت دل

    زپود محنت و تار محبت

    خدایا دل ز مو بستان بزاری

    نمی‌آید ز مو بیمار داری

    نمیدونم لب لعلش به خونم

    چرا تشنه است با این آبداری

    بروی دلبری گر مایلستم

    مکن منعم گرفتار دلستم

    خدا را ساربان آهسته میران

    که مو واماندهٔ این قافلستم

    تو را نادیدن ما غم نباشد

    که در خیلت به از ما کم نباشد

    من اول روز دانستم که این عهد

    که با من می‌کنی محکم نباشد

    به دشت افتاده مجنون زار و دلتنگ

    چو سیل آورده چوبی در بن سنگ

    به شب از آتش آه شرربار

    نمایان بود در دامان کوهسار

    هیچ صبحدم نشد فلک  چون شفق ز خون   دل مرا لاله گون نکرد

    ز روی مهت جانا پرده برگشا   بر آسمان مه را منفعل نما

    به ماه رویت سوگند  که دل به مهرت پابند   به طره ات جان پیوند

    فراق رویت یک چند   به جانم آتش افکند    بکن به وصلت خرسند

    بیا نگارا جمال خود بنما

    به رنگ و بویت خجل نما گل را

    رو در طرف چمن بین بنشسته چو من

    دلخون بس زغم یاری غنچه دهن

    گل درخشنده  چهره تابنده  غنچه در خنده  بلبل نعره زنان

    هر که جوینده  باشد یابنده  دل دارد زنده     بس کن آه و فغان

    ز جور مه رویان شکوه گر سازی

    به شش در محنت مهره اندازی

    همچون سالک دست خود بازی

  • شاه خوبان - اجرای حسن کسایی و جهانگیر ملک در چهارگاه، ماهور، بیات اصفهان، دشتی و نوا

    این آلبوم در سال‌های انقلاب به صورت غیر قانونی منتشر شد و به صورت رسمی جایی منتشر نشده است. یکی از بهترین اجراهای کسایی را در این آلبوم می‌شنویم.

  • سنتورنوازی حسین ابراهیمی دلار - خیانت اثر اردوان کامکار

    موسیقی فیلم سنتوری به آهنگسازی استاد اردوان کامکار که نقش مهمی در معرفی ساز سنتور داشت. قطعه خیانت از این مجموعه با نوازندگی حسین ابراهیمی دلار

    instagram.com/hosseinebrahimi.dollar

    آهنگساز: اردوان کامکار

    ضبط و میکس و مسترینگ: حمید شاهمیرزایی

    تصویر: امیر حسین اسماعیلی

  • دردانه - بداهه‌نوازی‌های فرهنگ شریف

    سپاس فراوان از بهنود عزیز

    افشاری

    مخالف سه‌گاه

    نوا

    سه‌گاه

    شور