Episoder
-
زندگی به عنوان یک کل، بر پایه تضادهای قطبی استواره. در زندگی، هیچ چیزی بدون تلاش تضادها اتفاق نمی افتد، اما ما با ذهن و استدلال خود سعی می کنیم ناهماهنگی ها را از بین ببریم
-
هر کسی خواهان صمیمیته. در غیر اینصورت در این دنیا تنهایین، بدون دوست، بدون معشوق، بدون کسی که به اون اعتماد کنین، بدون کسی که بتونین تمام زخم هاتون رو باهاش باز کنین
-
Manglende episoder?
-
یک انسان باهوش کاملا از چیزی که امکان داره راضی هست. اون برای احتمالات کار میکنه؛ هیچوقت برای غیر ممکن و غیر محتمل، کاری انجام نمی ده
-
شاید هیچوقت به این موضوع فکر نکردین، اما در یک سطحی، همه ما استاد هستیم. ما استادیم چون قدرت خلق و حاکمیت بر زندگی خودمان را داریم
-
این قانون بر این واقعیت استواره که ما در حالت ذاتی خودمون آگاهی خالص هستیم. آگاهی خالص، پتانسیل خالصه؛ این میدان تمام امکانات و خلاقیت بی نهایته
-
اگر فردی تکامل پیدا کنه، جامعه از بین میره. جامعه تنها به این دلیل وجود داره که به فرد اجازه تکامل داده نمی شه
-
تانترا به جای محدود شدن به هر شاخه واحدی از درخت زندگی، خود درخت زندگی رو مورد مطالعه قرار میده
-
اپیزود اول سرنوشت
سوال من که هستم. همه ما در زندگی حداقل یک بار از خودمون پرسیدیم. باید جواب رو پیدا کنیم یا با سوال بمونیم؟
-
در همین لحظه، فقط خالی یا تهی بودن وجود دارد، و هر لحظه هم همین طوری بوده است، خالی. شما فقط دارید برای آینده صبر می کنید، امید دارید که یک چیزی اتفاق می افتد، فقط امید. بعد هر لحظه از بین می رود. در گذشته اتفاق نیفتاده، پس در آینده هم اتفاق نمی افتد. فقط می تواند در این لحظه رخ بدهد، اما شما احتیاج به قدرت و شدت دارید، یک نفوذ با قدرت. بعد احتیاج است که ریشه در مرکز داشته باشید. این گونه حاشیه، کار را انجام نمی دهد. بعد باید لَحظه را پیدا کنید. هیچ وقت به این که چی هستیم، فکر نمی کنیم، و هر فکری که می کنیم، بی معنی است.
-
ذهن چیست؟ چه چیزی آنجاست؟ یک فرآینده فکری. زمانی که ذهن نیست، چه چیزی آنجاست؟ نبود فرآیند فکری. اگر فرآیند فکریتان را کاهش بدهید، اگر فکر کردنتان را محو کنید، آرام آرام به بی ذهنی می رسید. ذهن یعنی فکر کردن. بی ذهنی یعنی فکر نکردن. و ذهن می تواند کمک کند. ذهن می تواند به خودکشی کمک کند. شما می توانید خودتان را بکشید، هیچ وقت نمی پرسید چطوری یک فردی که زنده هست می تواند به خودش در مَرگش کمک کند. می توانید به خودتان کمک کنید تا بمیرید، همه دارند سعی می کنند کمک کنند. شما می توانید به خودتان کمک کنید تا بمیرید، و زنده هستید. ذهن می تواند به بی ذهنی کمک کند. چطوری ذهن می تواند کمک کند؟
-
خود واقعیتی یعنی یک فردی که شده اون چیزی که باید می شده. به عنوان هسته به دنیا آمده و حالا شکوفا شده. رسیدن به رشد کامل، رشد درونی، در انتهای درون. لحظه ای که احساس کنید تمام قابلیت هاتون واقعی شدن، قله زندگی، عشق، و وجودیت خودتون را حس می کنید.
زمانی که فرد به خود وجودی برسد، می رسد به قله، قله سرور. دیگر هیچ زور زدنی برای چیزی نیست. کاملا با خودش قانع هست. دیگر هیچ چیز کم نیست، هیچ خواسته ای، دستوری یا حرکت کردنی وجود ندارد. هر چیزی که هست کاملا با خودش قانع هست. خود واقعیتی می شود یک تجربه از قله، و فقط یک فرد خود واقع بین می تواند به تجربیات فراتر برسد.
-
انسان می تواند ساختار بدن را از درون ببیند. امتحان نکردیم چون خیلی خیلی ترسناکه، چون در زمان دیدن استخوان، خون و رگ، می ترسید. پس ذهنمان رو کامل از دیدن درون، بسته ایم. ما بدن را از بیرون می بینیم، انگار یکی دیگر دارد به بدنمان نگاه می کند. مثل این می ماند که از اتاقی که در آن قرار دارید، بیرون بروید و به آن نگاه کنید، اون جوری دیوارهای خارجی رو می بینید. به داخل بیایید و به خانه نگاه کنید، بعد می توانید به دیوارهای داخل خانه نگاه کنید. شما به بدن از بیرون نگاه می کنید انگار یکی دیگر دارد به بدنتان نگاه می کند. بدنتان را از درون ندیده اید. ما، این قابلیت را داریم، اما به خاطر این ترس شده است یک موضوع عجیب.
-
چطوری می توانید بدون مرکز زندگی کنید؟ چطوری می توانید بدون پل با هستی زندگی کنید؟ یا بدون خداوند. نمی توانید بدون یک ارتباط عمیق زندگی کنید. شما در خداوند ریشه دارید. هر لحظه دارید از طریق آن ریشه ها زندگی می کنید، اما زیر زمین هستند. درخت از ریشه خودش ناآگاهه. شما هم ریشه دارید. ریشه دار بودن، مرکز شماست. زمانی که می گویم فرد با آن به دنیا می آید، منظورم این است که امکان آگاه شدن از ریشه وجود دارد. اگر آگاه بشوید، زندگیتان واقعی می شود، در غیر این صورت زندگیتان مثل یک خواب عمیق یا رویا به نظر می رسد.
-
سکوت شما چیست؟ تنها یک آماده سازی بین دو عصبانیت می باشد. وقتی راحت هستید، چطور به نظر می رسد؟ واقعا ریلکس و راحت هستید، یا دارید برای یک بیرون ریزی دیگر آماده می شوید؟ یک انفجار دیگر؟ خشم، هدر دادن انرژی است، پس احتیاج به زمان هم دارید. وقتی عصبانی می شوید، دوباره سریع نمی توانید عصبانی شوید. احتیاج به زمان دارید، یه زمانِ بِرَماچاریا، تجرد، برای حداقل دو تا سه روز. بستگی به سن و سال دارد. این تجرد، واقعا تجرد نیست، فقط آماده می شوید.
-
به یک بچه می گویید پاک. عصبانی می شود، طمع دارد، پس چرا می گویید پاک است؟ در دوران بچگی چه چیزی پاک است؟ بی گناهی. هیچ تقسیم بندی در ذهن بچه نیست. بچه از تقسیم بندی هر چیزی که خوب یا بد باشد ناآگاه است. ناآگاهی، بی گناهی ست. حتی اگر عصبانی هم بشود، هیچ ذهنی برای عصبانیت ندارد، یک عملکرد پاک و ساده است. عصبانیت اتفاق می افتد و وقتی تمام می شود، تمام شده است. هیچی باقی نمی ماند. بچه دوباره مثل قبل می شود، انگار هیچ عصبانیتی نبوده است. پاکی دست نخورد می ماند، پاکی همان است. پس بچه پاک است چون ذهنی وجود ندارد.
-
هر احساسی که دارید، تمام راه های حواس رو ببندید.
چه کاری باید صورت گیرد؟ چشم ها را ببندید و تصور کنید که نابینا هستید و نمی توانید ببینید. گوش ها را ببندید و فکر کنید نمی توانید بشنوید. هر پنج حس را ببندید.
چطوری می توانید آن ها را ببندید؟ ساده است. برای یک دقیقه تنفس نکنید: تمام حواس بسته می شوند. وقتی تنفس متوقف شود و همه حواس بسته، ناراحتی کجاست؟ مورچه کجاست؟ یکدفه به یک جای خیلی دور می روید.
-
نمی توانید یک تصویر از خود داشته باشید، یک تصویر ثابت. نمی دانید چه کسی هستید. اگر به طور مداوم از دیوانگی به مرکز خود حرکت کنید، نمی توانید یک تصویر سرسخت از خود داشته باشید. یک تصویر ناپایدار دارید. بعد نمی دانید چه کسی هستید. به این دلیل حتی در انتظار بودن، در زمان های سرور، ترسناک می شود، چون می خواهید یک جایی این وسط خود را قرار دهید. این معنی یک انسان عادیست: نه در عصابنیت دیوانگی اش را لمس می کند و نه در آزادی کامل مرکزش را. هیچ وقت از یک تصویر سرسخت گذر نمی کند. یک انسان عادی واقعا یه مرده است، زندگی کردن بین این دو نقطه.
-
مدیتیشن، یک فرآیندی هست که می توان به فرای سطح رویا رفت. شما به طور مداوم در سطح رویا هستید، نه فقط در شب و حین خواب. در طول روز هم در سطح رویا هستید. این اولین موردی هست که باید متوجه بشویم. در حین بیداری هم رویا می بینید.
در هر زمانی از روز چشم ها رو ببندید. بدن رو ریلکس کنید و متوجه می شوید که رویا دیدن وجود دارد. هیچ موقع از بین نمی رود، تنها با فعالیت های روزانه که انجام می دهیم کمرنگ می شود. مانند ستاره ها در روز هستند. در شب اون ها رو میبینید اما در روز نمی توانید، ولی همیشه هستند. فقط نور خورشید اون هارو محو می کند.
-
بین آگاه بودن و توجه کردن، تفاوت وجود دارد. زمانی که به چیزی توجه می کنید، فقط اون مورد در نظر است، نمی توانید به چیز دیگری توجه کنین. پس کاملا تنش در اون قرار دارد. به همین دلیل میگن توجه. شما به یک چیزی توجه می کنید و باقی جریانات رو فدای اون می کنید. اگر به تنفس توجه کنید، نمی توانید به راه رفتن یا رانندگی کردن توجه کنید.
توجه یعنی یک چیز به طور خاص. آگاه بودن خیلی فرق دارد، خاص نیست، توجه کردن نیست، متوجه بودنه، آگاه بودنه. زمانی که کامل آگاه باشین، می دونین که آگاهین. تنفس شما توی آگاهیتونه. دارین راه میرین و یکی از کنارتون رد میشه، از اونم آگاهین.
-
اگر معنویت رسیدنی باشه، سخته، نه تنها سخت بلکه غیر ممکن. اگر تا حالا معنوی نبودین، نمیتونین باشین، هیچ وقت نمیتونین چون چطوری امکان داره کسی که معنوی نیست معنوی بشه؟ اگر تا حالا معنوی نبودین، هیچ راهی وجود نداره و مهم نیست که چه تلاشی می کنین، کسی که تا حالا معنوی نبوده، نمی تونه به معنویت برسه.
اما کل جریان برعکسه، شما اون چیزی رو که می خواین بهش برسین، هستین. انتهای شق در شما موجوده. همین جا و همین الان، همین لحظه شما همون چیزی هستین که به عنوان معنویت شناخته میشه. انتها همین جاست. به این دلیله که تکنیک های ساده می تونن کمک کنن! دستیابی نیست، بلکه کشف کردنه!
- Vis mere