Episodios
-
ما که دیدیم ویززز در مدت حضورش در زمین کلی دوست و آشنا پیدا کرده، تصمیم گرفتیم که همه آنها را در حیاط خانه ما دور هم جمع کنیم. دوستان و همکارانمان آمدند و کلی غذاها و خوراکیهای مورد علاقه ویززز را هم با خودشان آوردند. تازه، علاوه بر خوراکیها هر کدام یک خبر خوب هم داشتند که شنیدنشان ما را کلی خوشحال کرد. بچهها جون، خیلی دلتنگ شما خواهیم بود و امیدواریم که خیلی زود دوباره برگردیم. تا اون موقع مراقب خودتان باشید و فعلا خداحافظ.
-
ویززز تصمیمی گرفته و در این قسمت، از تصمیماش بیشتر برایتان میگوید. راستش را بخواهید من با این که میدانم تصمیماش به خاطر اجرای ماموریت نجات طبیعت است که خانم ملاح به ما دادند ولی باز ته دلم غصهدار هستم. هفته آینده قسمت پایانی برنامه ما خواهد بود.
-
¿Faltan episodios?
-
سفیر سبز بودن یعنی چه؟ سفیران سبز چه کسانی هستند و چه کارهایی انجام میدهند؟ چطور میتوان سفیر سبز شد؟ چرا ویززز حس خوبی به سفیر سبز بودن نداشت؟ روح بزرگوار طبیعت که بود و حالا کجاست؟ در این قسمت ویززز به این سوالات پاسخ میدهد.
-
میدونستید هر کدام از ما در بهتر کردن حال جهان کلی همکار داریم؟ در این قسمت کمی در مورد این همکاران و کارهایی که انجام میدهند، صحبت کردیم.
-
قبلا چند باری از ویززز در مورد ریشه عمیق شنیده بودم، ولی اینبار ازش خواستم که مفصل توضیح بده، این ریشه عمیق که این قدر دوستش داره دقیقا کی بوده و چه کارهایی برای سیارهشون انجام داده. اینطور که من فهمیدم، ریشه عمیق یه قهرمان حقیقی بوده.
-
خبر!خبر! چکچک جانم یک مشورت بسیار مهم با ما دارد و نظرات من و مامان و ویززز و البته همه شما شنوندگان عزیز، بسیار مهم خواهد بود. این قسمت از برنامه ما را بشنوید و نظراتتان را برایمان بفرستید. این فرصتی است که نظرات خود را برای برنامه درسی کل کائنات مطرح کنید.
-
در این قسمت، چک چک برای ما از سیاره بی 60023 تعریف کرد. از این که چطور شد مادر طبیعت از دستشان عصبانی شد و برای کم کردن این عصبانیت چه کارهایی انجام دادند. من فقط از شما یک سوال میپرسم و دیگر هیچ چیز نخواهم گفت: اگر یک روز همه آشغالهایی که دیروز در سطل زباله ریختهاید به وسط خانهتان برگردد، چه کار خواهید کرد؟
-
چند نفر را میشناسید که پاسخشان به این سوال بله است؟ خب ما از همان آدمها هستیم. یعنی من، مامان، بابا و فرهاد. ویززز جانم موفق شد دستگاه سفر در زماناش را تعمیر کند و ما را به مسافرتی جذاب، دلچسب و متاسفانه کوتاه برد. ما همه با هم به دیدن خانم مه لقا ملاح، مادر محیط زیست ایران رفتیم. به این قسمت گوش کنید تا مفصل تعریف کنیم که در این سفر چه گفتیم و چه شنیدیم. راستی حدس میزنید که دستگاه سفر در زمان ویززز چه شکلی است؟
-
در این قسمت، چکچک جان از تجربیات مردم سیاره ایکس 900 برای ما تعریف میکند، این که مردم این سیاره که تفاوتهای جالبی با زمین دارد، چه کردند و چطور موفق شدند بر مشکلات محیط زیستی سیارهشان غلبه کنند. من که فکر میکنم میشود راههای مردم این سیاره را در زمین هم امتحان کرد. وقتی برنامه را شنیدید نظرتان را از طریق کانال تلگرام دردانه برایم بفرستید.
-
همه چیز با سوال فرهاد جان شروع شد. فرهاد پرسید خب حالا که ما خاک باغچه رو آماده کردیم، در مورد کاشت و برداشت مطالعه کردیم، دیگه باید چی کار کنیم؟ آقا امید معتقد بود ما به بعضی از صفات در کار خدمتی نیاز داریم. این طوری شد که ما، فرهاد، آقا امید و چک چک که از طریق گوی جهاننما در مشورت حاضر بود، نظراتمون در مورد صفات لازم رو مطرح کردیم.
-
ما سراغ باغچه محلهمون رفتیم تا خاک رو آماده کنیم. آخه برای این که باغچه توان داشته باشه که به ما میوه و سبزیجات بده، باید خاک خوبی براش آماده کنیم. پس حسابی خاک باغچه رو بیل زدیم. من یاد گرفتم که خاک مناسب برای باغداری و کشاورزی، خاک لومی هست که به یک اندازه شن، لای و رس دار.ه تازه، ما راههایی برای درست کردن کمپوست در خونه هم امتحان کردیم.
-
زاهد خان، بابای فرهاد در مورد خاک باهامون حرف زدند و ما کلی چیز جدید یاد گرفتیم و فهمیدیم که خاک چقدر ارزشمند و مهم است. در این قسمت، من و مامان و ویززز از این چیزهایی که یاد گرفتیم برای شما تعریف کردیم، هم برای آگاهی عمومی لازم است، هم اگر خواستید در آینده باغچه محله داشته باشید، اطلاعات خوبی در مورد خاک داشته باشید.
-
باغچه محله، مثل خیلی از کارهای دیگر در این دنیا نیاز به صبوری دارد که واقعا کار خیلی سختی است. ما با توضیحات زاهد خان متوجه شدیم که هم دانش قدیمیها خیلی خیلی مهم است هم علم روز و این دو باید کنار هم باشند تا نتیجه خوبی به ما بدهند. راستی وقتی از زاهد خان و فرهاد جان برای چِک چِک تعریف کردیم، او گفت به به یاد یک کتاب زمینی افتاده است و لقب شخصیت اصلی کتاب، حالا لقب این پدر و پسر شده است.
-
به نظر شما، کنوانسیون صلح کائنات، من یعنی سپیدار را به عنوان سفیر صلح استخدام خواهد کرد؟ واقعا امیدوارم. ما نمیدانستیم که قدم بعدی برای باغچه محله چیست و باید چه کار کنیم، ولی آقا امید قدم بعدی را به ما معرفی کردند. زاهد خان، بابای فرهاد جان که در دانشگاه در رشتهی کشاورزی تحصیل کردهاند، به جمع ما در باغچه محله اضافه شدند. راستی، باغچه محله ما حالا دو تا منشی دارد تا تجربیات و یادگیریهای مربوط به آن دقیقا ثبت شود.
-
در این قسمت بیشتر با چِک چِک، دوست صمیمی ویززز آشنا میشویم. چِک چِک جان یک شغل بسیار هیجانانگیز در کنوانسیون صلح کائنات دارد.
-
تا اونجایی رو براتون گفتم که بیشتر همسایهها و دوستامون در محله، با ایده یک باغچه برای کل محله خیلی موافق بودند. قدم بعدی این بود که یک جا برای برای باغچه پیدا کنیم. در همین موقعیت بود که بردیا به کمک اومد و باغچه ما یک محل هم پیدا کرد. آقا امید هم گفت چون نیاز داریم دانش بیشتری از طبیعت داشته باشیم، لازمه هر هفته دور هم جمع بشیم و هر کی هر چی بلده، به بقیه هم یاد بده.
آخر این قسمت یک اتفاق هیجانانگیز افتاد. خیلی خیلی هیجانانگیز و ما دوباره صدای یک دوست عزیز رو شنیدیم. -
یادتون میاد که براتون تعریف کردم موقع عکاسی در پارک، تصادفی شنیدم که یکی با موبایل حرف میزد و از گرونی میوه و سبزیجات میگفت؟ همین موضوع باعث شد ویززز پیشنهاد باغچه محله را مطرح کنه. اونا در سیارهشون از این باغچهها دارن. روی زمین هم چند تا نمونه ازشون هست. خلاصه، همسایهها رو به صرف آش رشته و مشورت در حیاطمون دعوت کردیم. آقا امید عزیزمون و فرهاد جان هم در این مشورت حاضر بودن.
-
در قسمت قبل، ما قرار گذاشتیم که همراه فرهاد جان از بخشهای مختلف محلهمون عکس بگیریم. خیلی کار جالبی بود. اونقدر جذاب که ویززز در موردش توی دفتر یادگیریهاش نوشت. این عکسها به ما کمک کردن که خوبیهای محلهمون رو دقیقتر ببینیم و فکر کنیم چه کاری از ما برای حل کردن مشکلات محله برمیاد.
-
دلتنگی برای خانه، خانواده و دوستان تجربه سخت و دردناکی است. ویززز عزیزم این روزها خیلی دلش برای سیارهشان تنگ شده است. به همین خاطر ازش خواستم بیشتر از خانهشان برایم بگوید، شاید حالش بهتر شد. اگر دوست دارید بیشتر با ویززز و جایی که ازش آمده است آشنا شوید، گوش دادن به این اپیزود میتواند به شما کمک کند.
-
این هفته ما به ملاقات یکی از پیرترین موجودات شهرمون رفتیم. یک درخت چنار خیلی خیلی پیر. ویززز که حسابی دلتنگ سیارهشون شده بود از دیدن این درخت عزیز خوشحال شد. تازه من و مامان و بابا هم توانستیم کمی باهاش حرف بزنیم و کلماتی که از ویززز یاد گرفته بودیم رو تمرین کنیم. شما تا حالا پیرترین درخت شهرتون رو دیدین؟ اگر به شهر ما اومدین، به دیدن پیرترین چنار برید. فکر کنم از ملاقات شما هم خوشحال بشه. یادتون نره اگر بدون این که باد بیاد شاخ و برگهاش لرزیدن یعنی داره میخنده و شما هم همراه او بخندین.
- Mostrar más