Episodit
-
غزل نمره ۰۴۳
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
صحن بستان ذوقبخش و صحبت ياران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت ميخواران خوش است
از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود
آری آری طيب انفاس هواداران خوش است
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شبهای بيداران خوش است
نيست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست
شيوهی رندی و خوشباشی عياران خوش است
از زبان سوسن آزادهام آمد به گوش
کاندر اين دير کهن کار سبکباران خوش است
حافظا ترک جهان گفتن طريق خوشدلیست
تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۴۲
فاعلاتن مفاعلن فعلان
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بين که قصهی فاش
از رقيبان نهفتنم هوس است
شب قدری چنين عزيز و شريف
با تو تا روز خفتنم هوس است
وه که دردانهای چنين نازک
در شب تار سفتنم هوس است
اي صبا امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است
از برای شرف به نوک مژه
خاک راه تو رفتنم هوس است
همچو حافظ به رغم مدعيان
شعر رندانه گفتنم هوس است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
Puuttuva jakso?
-
غزل نمره ۰۴۱
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
اگر چه باده فرحبخش و باد گلبيز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تيز است
صراحییی و حريفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ايام فتنهانگيز است
در آستين مرقع پياله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونريز است
به آب ديده بشوييم خرقهها از می
(ز رنگ باده بشوییم خرقهها در اشک)
که موسم ورع و روزگار پرهيز است
مجوی عيش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف اين سر خم جمله دردآميز است
سپهر برشده پرويزنیست خونافشان
که ريزهاش سر کسری و تاج پرويز است
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بيا که نوبت بغداد و وقت تبريز است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۴۰
مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن
المنه لله که در ميکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نياز است
خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست حقيقت نه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بيچارگی و عجز و نياز است
رازی که بر غير نگفتيم و نگوييم
با دوست بگوييم که او محرم راز است
شرح شکن زلف خماندرخم جانان
کوته نتوان کرد که اين قصه دراز است
بار دل مجنون و خم طرهی ليلی
رخساره محمود و کف پای اياز است
بردوختهام ديده چو باز از همه عالم
تا ديده من بر رخ زيبای تو باز است
در کعبهی کوی تو هر آن کس که بيايد (درآید)
از قبلهی ابروی تو در عين نماز است
ای مجلسيان سوز دل حافظ مسکين
از شمع بپرسيد که در سوز و گداز است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
لینک گوگل پادکست برای زمانی که کستباکس نافرمانی میکنه
غزل نمره ۰۳۹
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه(سایه)پرور ما از که کمتر است
ای نازنينپسر(صنم) تو چه مذهب گرفتهای
کت خون ما حلالتر از شير مادر است
چون نقش غم ز دور ببينی شراب خواه
تشخيص کردهايم و مداوا مقرر است
از آستان پير مغان سر چرا کشيم
دولت در آن سرا و گشايش در آن در است
يک قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گويد و بازش چه در سر است
شيراز و آب رکنی و اين باد خوش نسيم
عيبش مکن که خال رخ هفت کشور است
فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است
تا آب ما که منبعش الله اکبر است
ما آبروی فقر و قناعت نمیبريم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
در کوی (راه) ما شکستهدلی میخرند و بس
بازار خودفروشی از آن سوی (راه) دیگر است
ما باده میخوریم و حریفان غم جهان
روزی به قدر همت هرکس مقدر است
حافظ چه طرفه شاخ نباتيست کلک تو
کش ميوه دلپذيرتر از شهد و شکر است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
لینک گوگل پادکست برای زمانی که کستباکس نافرمانی میکنه
غزل نمره ۰۳۸
مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیل
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گريه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
میرفت خيال تو ز چشم من و میگفت
هيهات از اين گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزديک شد آن دم که رقيب تو بگويد
دور از رخت (درت) اين خسته رنجور (مهجور) نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو ليکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است (نمانَد)
گو خون جگر ريز که معذور نماندست
من بعد چه سود ار قدمی رنجه کند دوست
کز جان رمقی در تن رنجور نماندست
حافظ ز غم از گريه نپرداخت به خنده
ماتمزده را داعيه سور نماندست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۳۷
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
حسن مطلع
بيا که قصر امل سخت سست بنيادست (واجآرایی س)
بيار باده که بنياد عمر بر بادست (واجآرایی ب)
غلام همت آنم که زير چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست (امثال سائره)
داشتن بدون احساس مالکیت
چه گويمت که به ميخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غيبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدرهنشين
نشيمن تو نه اين کنج محنتآبادست
تو را ز کنگره عرش میزنند صفير
ندانمت که در اين دامگه چه افتادست
نصيحتی کنمت ياد گير و در عمل آر
که اين حديث ز پير طريقتم يادست
رضا به داده بده وز جبين گره بگشای (برو ملامت دردیکشان مکن زاهد)
که بر من و تو در اختيار نگشادست
غم جهان مخور و پند من مبر از ياد
که اين لطيفه عشقم (نغزم) ز رهروی يادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
(فریب شیوهی حسن از جهان پیر مخور)
(مرو به کف خزیب فلک ز ره زنهار)
که اين عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
بنال بلبل بیدل که جای فريادست
حسد چه میبری ای سستنظم بر حافظ
(مکن معارضه ای سستنظم با حافظ)
قبول خاطر (مردم) و لطف سخن خدادادست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۳۶
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
چشم جادوی تو خود عين سواد سحر است
ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست
در خم زلف تو آن خال سيه دانی چيست
نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست
زلف مشکين تو در گلشن فردوس عذار
چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست
دل من در هوس بوی تو ای مونس جان
خاک راهيست که در دست نسيم افتادست
همچو گرد اين تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی تو زان رو که عظيم افتادست
سايه قد تو بر قالبم ای عيسی دم
عکس روحيست که بر عظم رميم افتادست
آن که جز کعبه مقامش نبد از ياد لبت
بر در ميکده ديدم که مقيم افتادست
حافظ دلشده (گمشده) را با غمت ای يار (جان) عزيز
اتحاديست که در عهد قديم افتادست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۳۵
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
برو به کار خود ای واعظ اين چه فريادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
ميان او که خدا آفريده است از هيچ
دقيقهايست که هيچ آفريده نگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصيحت همه عالم به گوش من بادست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
اسير عشق (بند) تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
دلا منال ز بيداد و جور يار که يار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
تو را نصيب همين داد و اين تو را دادست
(نور عثمانیه)
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز اين فسانه و افسون مرا بسی يادست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۳۴
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
رواق منظر چشم من آشيانه (آستانه) توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف (زلف و) خال و خط از عارفان ربودی دل
لطيفههای عجب زير دام و دانه توست
دلت به وصل گل ای بلبل صبا (سحر) خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که اين (آن) مفرح ياقوت در خزانه توست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصه (ملازم)جان خاک آستانه توست
من آن نيم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شيرين کار
که توسنی چو فلک رام تازيانه توست
چه جای من که بلغزد سپهر شعبدهباز
از اين حيل که در انبانه بهانه توست
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شيرين سخن ترانه توست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۳۳
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن
خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو (میخواهی از خدای) را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
اي پادشاه حسن خدا را بسوختيم
آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتيم و زبان سوال نيست
در حضرت کريم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه (جنگ) نيست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمير منير دوست
اظهار احتياج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دريا چه حاجت است
اي مدعی برو که مرا با تو کار نيست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
اي عاشق گدا چو لب روح بخش يار
میداندت وظيفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عيان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۳۲
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
خدا که صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس (زرکش) قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسيم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دل مسکين من گره مفکن
که عهد با سر زلف گرهگشای تو بست
تو خود وصال (حیات) دگر بودی ای نسيم (زمان) وصال
خطا نگر که دل اميد در وفای تو بست
(هم از نسیم تو روزی گشایشی یابد
چو غنچه هرکه دل اندر پی هوای تو بست)
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۳۱
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
آن شب قدری که گويند (جویند) اهل خلوت امشب است
يا رب اين تاثير دولت از کدامين کوکب است
تا به گيسوی تو دست ناسزايان کم رسد
هر دلی در حلقهای در ذکر يارب يارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است
شهسوار من که مه آيينهدار روی اوست
تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب است
عکس (تاب) خوی بر عارضش بين کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام می
زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است
اندر آن ساعت (موکب) که بر پشت صبا بندند زين
با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زيرچشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زير لب است
آب حيوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بهنامايزد چه عالی مشرب است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۳۰
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
زلفت (زلفش) هزار دل به يکی تار مو ببست
راه هزار چارهگر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسيمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست
شيدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ می اندر پياله ريخت
اين نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
يا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای غلغلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده (حلقه) سماع
بر اهل وجد و حال در هایوهو ببست
(دانا چو دید بازی این چرخ حقهباز
هنگامه بازچید و در گفتگو ببست)
حافظ هر آن که عشق نورزيد و وصل خواست
احرام طوف کعبهی دل بی وضو ببست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۲۹
مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن
ما را ز خيال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گير که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بريزيد که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عين عذاب است
افسوس که شد دلبر و در ديده گريان
تحرير خيال خط (رخ) او نقش بر آب است
بيدار شو ای ديده که ايمن نتوان بود (خفت)
زين سيل دمادم که در اين منزل خواب است
معشوق عيان مي گذرد بر تو وليکن
اغيار همیبيند از آن بسته نقاب است
گل بر رخ رنگين تو تا لطف عرق ديد
در آتش شوق (رشک) از غم دل غرق گلاب است
سبز است در و دشت بيا تا نگذاريم
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است
در کنج دماغم مطلب جای نصيحت
کاين گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
(در بزم دل از روی تو صد شمع برافروخت
این طرفه که بر روی تو صد گونه حجاب است)
(راه تو چه راهیست که از غایت تعظیم
دریای محیط فلکش عین سراب است)
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طور عجب لازم ايام شباب است
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۲۸
به جان خواجه و حق قديم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سينه نيارست نقش مهر تو شست
بکن معاملهای وين دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم ياوه کرد و بازنجست
دلا طمع مبر از لطف بینهايت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشيد زايد از نفست
که از دروغ سيه روی گشت صبح نخست
شدم ز دست تو شيدای کوه و دشت و هنوز
نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو اين گياه نرست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل نمره ۰۲۷
مفعولُ مفاعیلن مفعول مفاعیلن
در دير مغان آمد يارم قدحی در دست
مست از می و ميخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پيدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر به (ز) چه گويم هست از خود خبرم چون نيست
وز بهر چه گويم نيست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازان (دمسازم) بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
گر غاليه خوش بو شد در گيسوی او پيچيد
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پيوست
بازآی که بازآيد عمر شده حافظ
هر چند که نايد (نیاید) باز تيری که بشد از شست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل شماره ۰۲۶
زلفآشفته و خویکرده و خندانلب و مست
پيرهنچاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربدهجوی و لبش افسوسکنان
نيمشب دوش (یار) به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزين
گفت کی عاشق ديرينه من خوابت هست
عاشقی را که چنين باده شبگير دهند
کافر عشق بود گر نشود (نبود) بادهپرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگير
که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم
اگر از خمر بهشت است وگر (ورز) باده مست
خنده جام می و زلف گرهگير (چو زنجیر) نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل شماره ۰۲۵
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای سرخوشی ای صوفيان باده (وقت) پرست
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
ببين که جام زجاجي چه طرفهاش بشکست
بيار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشيار و چه مست
از (در) اين رباط دودر چون ضرورت (مقرر، مقدر) است رحيل
رواق و طاق معيشت چه سربلند و چه پست
مقام عيش ميسر نمیشود بی رنج
بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست
به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش میباش
که نيستیست سرانجام هر کمال که هست
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طير
به باد رفت و از او خواجه هيچ طرف نبست
به بال و پر مرو از ره که تير پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گويد
که گفته سخنت میبرند دست به دست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations -
غزل شماره ۰۲۴
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست
که به پيمانهکشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبير زدم يکسره بر هرچه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور آنجا
نااميد از در رحمت مشو ای بادهپرست
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زير اين طارم فيروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمنآرای جهان خوشتر از اين غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سليمانی شد (یافت)
يعنی از وصل تواش نيست بجز باد به دست
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations - Näytä enemmän