Episodit
-
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۱۳
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقهی مهر بدان مهر و نشان است که بود
عاشقان (محرم) زمرهی (اسرار) ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود
از صبا پرس که ما را همهشب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
طالب لعل و گهر نيست وگرنه خورشيد
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
کشتهی غمزه خود را به زيارت (میآی) درياب
زان که بيچاره همان دلنگران است که بود
رنگ خون دل ما را که نهان میداری
همچنان در لب لعل تو عيان است که بود
زلف هندوی (زلف) تو گفتم که دگر ره نزند
سالها رفت و بدان سيرت و سان است که بود
حافظا بازنما قصهی خونابهی چشم
که بر (در) اين چشمه همان (نه آن) آب روان است که بود
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۱۲
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
يک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی میخواستم ليکن طلاق افتاده بود
در مقامات طريقت هر کجا کرديم سير
عافيت را با نظربازی فراق افتاده بود
ساقيا جام (پیاپی) دمادم ده که در (اطوار سیر) سير طريق
هر که (او عاشق) عاشقوش نيامد در نفاق افتاده بود
ای معبر مژدهای فرما که دوشم آفتاب
در شکرخواب صبوحی هموثاق افتاده بود
نقش میبستم که گيرم گوشهای زان چشم مست
طاقت (و) صبر از خم ابروش طاق افتاده بود
گر نکردی نصرت دين شاه يحيی از کرم
کار ملک و دين ز نظم و اتساق افتاده بود
حافظ آن ساعت که اين نظم پريشان مینوشت
طاير فکرش به دام اشتياق افتاده بود
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
Puuttuva jakso?
-
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۱۱
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشقکشی و شيوهی شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود میدانست
و آتش چهره بدين کار (از آن روی) برافروخته بود
کفر زلفش ره دين میزد و آن سنگيندل
در پیاش (رهش) مشعلی (مشعله) از چهره برافروخته بود
گر چه میگفت که زارت بکشم میديدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی ديده بريخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
يار مفروش به دنيا که بسی سود نکرد
آن که يوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
يا رب اين قلبشناسی ز که آموخته بود
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۱۰
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
دوش در حلقهی ما قصهی گيسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسلهی موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانهی ابروی تو بود
هم عفاالله (ز) صبا کز تو پيامی میداد
ور نه در کس نرسيديم که از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هيچ نداشت
فتنهانگيز جهان غمزهی جادوی تو بود
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طرهی هندوی تو بود
بگشا بند قبا تا بگشايد دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۰۹
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود
ور نه هيچ از دل بیرحم تو تقصير نبود
من ديوانه چو زلف تو رها میکردم
هيچ لايقترم از حلقهی زنجير نبود
يا رب آينهی حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثير نبود
سر ز (حیرت) حسرت به در ميکدهها برکردم
چون شناسای تو در صومعه يک پير نبود
نازنينتر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصوير نبود
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگير نبود
آن کشيدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبير نبود
آيتی بود (ز) عذاب انده حافظ بی تو
که بر هيچ کسش حاجت تفسير نبود
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۰۸
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بيداد کنی شرط مروت نبود
ما جفا از تو نديديم و تو (هرگز نکنی) خود نپسندی
آن چه در مذهب ارباب (پیران، اصحاب) طريقت نبود
خيره آن ديده که آبش نبرد گريهی عشق
تيره آن دل که در او شمع محبت نبود
دولت از مرغ همايون طلب و سايهی او
زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود
گر مدد خواستم از پير مغان عيب مکن
(گر من از میکده همت طلبم عیب مکن)
شيخ ما گفت که در صومعه همت نبود
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه يکیست
نبود خير در آن خانه که عصمت نبود
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس (خاص) شاه
هر که را نيست ادب لايق صحبت نبود
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۰۷
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
ياد باد آن که سر کوی توام منزل بود
ديده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت (خاص) پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پير خرد نقل معانی میکرد
عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
در دلم بود که بیدوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر ياد حريفان به خرابات شدم
خم می ديدم خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در اين مساله لايعقل بود
راستی خاتم فيروزهی بواسحاقی
خوش درخشيد ولی دولت مستعجل بود
آه از این جور و تطاول که در اين دامگه است
آه از آن سوز و نيازی (ناز و تنعم) که در آن محفل بود
ديدی آن قهقههی کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجهی شاهين قضا غافل بود؟
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۰۶
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
پيش از اينت بيش از اين (غمخواری) انديشهی عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهرهی آفاق بود
ياد باد آن صحبت شبها که با (زلف توأم) نوشينلبان
بحث سر عشق و ذکر حلقهی عشاق بود
پيش از (آن) اين کاين سقف سبز و طاق مينا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر يک عهد و يک ميثاق بود
سايهی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود
حسن مهرويان مجلس گر چه دل میبرد و دين
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
بر در شاهم گدایی نکتهای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
رشتهی تسبيح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن (ساعد) ساقی سيمينساق بود
در شب قدر ار صبوحی کردهام عيبم مکن
سرخوش آمد يار و جامی بر کنار طاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۰۵
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
تا ز ميخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود
حلقهی پير (مغانم ز ازل) مغان از ازلم در گوش است
بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زيارتگه رندان جهان خواهد بود
برو ای زاهد خودبين که ز چشم من و تو
راز اين پرده نهان است و نهان خواهد بود
ترک عاشقکش من مست برون رفت امروز
تا دگر خونِ که از ديده روان خواهد بود
چشمم آن (شب) دم که ز شوق تو (نهم) نهد سر به لحد
تا دم صبح قيامت نگران خواهد بود
بر زمینی که نشان کف پای تو بود)
(سالها سجدهی صاحبنظران خواهد بود
بخت حافظ گر از اين (دست) گونه مدد خواهد (داد) کرد
زلف معشوق(ـه) به دست دگران خواهد بود
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۰۴
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
ياد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهرهی ما پيدا بود
ياد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عيسويت در لب شکرخا بود
ياد باد آن که صبوحیزده در مجلس انس
جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود
ياد باد آن که رخت شمع طرب میافروخت
وين دل سوخته پروانهی ناپروا بود
ياد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب
آن که او خندهی مستانه زدی صهبا بود
ياد باد آن که چو ياقوت قدح خنده زدی
در ميان من و لعل تو حکايتها بود
ياد باد آن که (مه من) نگارم چو کمر بربستی
در رکابش مه نو پيک جهانپيما بود
ياد باد آن که خراباتنشين بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
ياد باد آن که به اصلاح شما میشد راست
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبها»»»»»
غزل نمره ۲۰۳
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق ميکده از درس و دعای ما بود
دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد
و اندر آن دايره سرگشتهی پابرجا بود
مطرب از درد محبت عملی میپرداخت
که حکيمان جهان را مژه خونپالا بود
میشکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی
بر سرم سايهی آن سرو سهیبالا بود
نيکی پير مغان بين که چو ما بدمستان
هر چه کرديم به چشم کرمش زيبا بود
از بتان آن طلب ار حسنشناسی ای دل
کاين کسی گفت که در علم نظر بينا بود
دفتر دانش ما جمله بشوييد به می
که فلک ديدم و در قصد دل دانا بود
پير گلرنگ من اندر حق ازرقپوشان
رخصت خبث نداد ار نه حکايتها بود
قلب اندودهی حافظ بر او خرج نشد
کاين معامل به همه عيب نهان بينا بود
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۰۲
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بود آيا (باشد ای دل) که در ميکدهها بگشايند
گره از کار فروبستهی ما بگشايند
اگر از بهر دل زاهد خودبين بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشايند
به صفای دل رندان (و) (که) صبوحیزدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشايند
نامهی تعزيت دختر رز بنويسيد
تا حريفان همه خون از مژهها بگشايند
گيسوی چنگ ببريد به مرگ می ناب
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشايند
در ميخانه ببستند خدايا مپسند
که در خانهی تزوير و ريا بگشايند
حافظ اين خرقه که داری تو ببينی فردا
که چه زنار ز زيرش به (جفا) دغا بگشايند
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۰۱
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
شراب بیغش و ساقی خوش، دو دام رهاند
که زيرکان جهان از کمندشان نرهند
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامهسياه
هزار شکر که ياران شهر بیگنهاند
جفا نه پيشهی درويشیست و راهروی
بيار باده که اين سالکان نه مرد رهاند
مبين حقير گدايان عشق را کاين قوم
شهان بیکمر و خسروان بیکلهاند
به هوش باش که هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نيم جو (ندهند) ننهند
مکن که کوکبهی دلبری شکسته شود
چو بندگان بگريزند و چاکران بجهند
غلام همت دردیکشان يکرنگم
نه آن گروه که ازرقلباس و دلسيهاند
قدم منه به خرابات جز به شرط ادب
که سالکان (ساکنان) درش محرمان پادشهاند
جناب عشق بلند است همتی حافظ
که عاشقان ره بیهمتان به خود ندهند
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۲۰۰
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
دانی که چنگ و عود چه تقرير میکنند؟
پنهان خوريد باده که (تکفیر) تعزير میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عيب (منع) جوان و سرزنش پير میکنند
جز قلب تيره هيچ نشد حاصل و هنوز
باطل در اين خيال که اکسير میکنند
گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد
مشکل حکايتیست که تقرير میکنند
ما از برون در شده مغرور صد فريب
تا خود درون پرده چه تدبير میکنند
تشويش وقت پير مغان میدهند باز
اين سالکان نگر که چه با پير میکنند
صد (آبرو) ملک دل به نيم نظر میتوان خريد
خوبان در اين معامله تقصير میکنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدير میکنند
فیالجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاين کارخانهايست که تغيير میکنند
می خور که شيخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نيک بنگری همه تزوير میکنند
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۱۹۹
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
واعظان کاين جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار ديگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبهفرمايان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوييا باور نمیدارند روز داوری
کاين همه قلب و دغل در کار داور میکنند
يا رب اين نودولتان را با خر خودشان نشان
کاين همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دير مغان
میدهند آبی (و) که دلها را توانگر میکنند
بر در ميخانهی عشق ای ملک تسبيح گوی
کاندر آن جا طينت آدم مخمر میکنند
خانه خالی کن دلا تا منزل سلطان شود
کین هوسناکان دل و جان جای دیگر میکنند
ببندهی پیر خراباتم که درویشان او
گنج را از بینیازی خاک بر سر میکنند
حسن بیپايان او چندان که عاشق میکشد
زمرهی ديگر به عشق از غيب سر بر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسيان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۱۹۸
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
گفتم کیام دهان و لبت کامران کنند؟
گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم خراج مصر طلب میکند لبت
گفتا در اين معامله کمتر زيان کنند
گفتم به نقطهی دهنت خود که (راه برد) برد راه
گفت اين حکايتیست که با نکتهدان کنند
گفتم صنمپرست مشو (برو) با صمد نشين
گفتا به کوی عشق هم اين و هم آن کنند
گفتم هوای ميکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آيين مذهب است
گفت اين عمل به مذهب پير مغان کنند
گفتم ز نوش ‹-› لعل (لبت) لبان پير را چه سود
گفتا به بوسهی شکرينش جوان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله میرود
گفت (گفتا سحر) آن زمان که مشتری و مه قران کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
(گفتم دعای حافظ از اسباب دولت است)
گفت اين دعا ملايک هفت آسمان کنند
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۱۹۷
فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
شاهدان گر دلبری زينسان کنند
زاهدان را رخنه در ايمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش ديده نرگسدان کنند
ای جوان سروقد گویی ببر
پيش از آن کز قامتت چوگان کنند
عاشقان را بر سر خود حکم نيست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند
پيش چشمم کمتر است از قطرهای
اين حکايتها که از طوفان کنند
يار (پیر) ما چون گیرد آغاز (سازد آهنگ) سماع
قدسيان بر عرش دستافشان کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا اين ظلم بر انسان کنند
خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز
عيش خوش در بوته هجران کنند
سر مکش حافظ ز آه نيمشب
تا چو صبحت آينه رخشان کنند
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۱۹۶
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان
آنان که خاک را به نظر کيميا کنند
آيا بود که گوشهی چشمی به ما کنند؟
دردم نهفته به ز طبيبان مدعی
باشد که از خزانهی غيبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد
هر کس حکايتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهديست
آن به که کار خود به عنايت رها کنند
بیمعرفت مباش که در من يزيد عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه میرود
تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند
گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکايت دل خوش ادا کنند
می خور که صد گناه ز اغيار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ريا کنند
پيراهنی که آيد از او بوی يوسفم
ترسم برادران غيورش قبا کنند
بگذر به کوی ميکده تا زمرهی حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خير نهان برای رضای خدا کنند
حافظ دوام وصل ميسر نمیشود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۱۹۵
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب بادهی لعل تو هوشيارانند
تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زير زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از يمين و يسارت چه سوگوارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببين
که از تطاول زلفت چه بیقرارانند
نصيب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرايم و بس
که عندليب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگير شو ای خضر پیخجسته که من
پياده میروم و همرهان سوارانند
بيا به ميکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کانجا سياهکارانند
رقیب درگذر و بیش از این مکن نخوت
که ساکنان در دوست خاکسارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy -
«««««🍷میبهـا»»»»»
غزل نمره ۱۹۴
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
سمنبويان غبار غم چو بنشينند بنشانند
پریرويان قرار از دل چو بستيزند بستانند
به فتراک جفا جانها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرين دلها چو بگشايند بفشانند
به عمری يک نفس با ما چو بنشينند برخيزند
نهال شوق در خاطر چو برخيزند بنشانند
سرشک گوشهگيران را چو دريابند در يابند
رخ مهر از سحرخيزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارند
ز رويم راز پنهانی چو میبينند میخوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبير درمانند در مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
که با اين درد اگر دربند درمانند درمانند
در اين حضرت چو مشتاقان نياز آرند ناز آرند
بدين درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy - Näytä enemmän