Episodit

  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۷۹

    مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل

    خوشا شيراز و وضع بی‌مثالش

    خداوندا نگه دار از زوالش

    ز رکن‌آباد ما صد لوحش‌الله

    که عمر خضر می‌بخشد زلالش

    ميان جعفرآباد و مصلا

    عبيرآميز می‌آيد شمالش

    به شيراز آی و فيض روح قدسی

    بجوی (بخواه) از مردم صاحب‌کمالش

    که نام قند مصری برد (آینجا) آنجا

    (کی آمد شکر مصری به شیراز)

    که شيرينان ندادند انفعالش

    صبا زان لولی شنگول سرمست

    چه داری آگهی؟ چون است حالش؟

    گر آن شيرين‌پسر (دهن) خونم بريزد

    دلا چون شير مادر کن حلالش

    مکن از خواب بيدارم خدا را

    (مکن بیدار از این خوابم خدا را)

    که دارم (عشرتی) خلوتی خوش با خيالش

    چرا حافظ چو می‌ترسيدی از هجر

    نکردی شکر ايام وصالش؟



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۷۸

    مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

    شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش

    که تا يک دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش

    سماط دهر دون‌پرور ندارد شهد آسايش

    مذاق حرص و آز ای دل بشو‌ی از تلخ و از شورش

    بياور می که نتوان شد ز مکر آسمان ايمن

    به لعب زهره‌ی چنگی‌ و مريخ سلحشورش

    بيا تا در می صافی‌ت راز دهر بنمايم

    به شرط آن که ننمایی به کج‌طبعان دل‌کورش

    کمند صيد بهرامی بيفکن جام جم بردار

    که من پيمودم اين صحرا نه بهرام است و نه گورش

    نظر کردن به درويشان منافی بزرگی نيست

    سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش

    کمان ابروی جانان نمی‌پيچد سر از حافظ

    وليکن خنده می‌آيد بدين بازوی بی‌زورش



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • Puuttuva jakso?

    Paina tästä ja päivitä feedi.

  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۷۷

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    فکر بلبل همه آن است که گل شد يارش

    گل در انديشه که چون عشوه کند در کارش

    دلربایی همه آن نيست که عاشق بکشند

    خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

    جای آن است که خون موج زند در دل لعل

    زين تغابن که خزف می‌شکند بازارش

    بلبل از فيض گل آموخت سخن ور نه نبود

    اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش

    ای که در کوچه معشوقه‌ی ما می‌گذری

    بر حذر باش که سر می‌شکند ديوارش

    آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

    هر کجا هست خدايا به سلامت دارش

    صحبت عافيتت گر چه خوش افتاد ای دل

    جانب عشق عزيز است فرومگذارش

    صوفی سرخوش از اين دست که کج کرد کلاه

    به دو جام دگر آشفته شود دستارش

    دل حافظ که به ديدار تو خوگر شده بود

    نازپرورد وصال است مجو آزارش



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۷۶

    فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

    باغبان گر/ پنج روزی/ صحبت گل/ بايدش

    بر جفای خار هجران صبر بلبل بايدش

    ای دل اندر بند زلفش از پريشانی منال

    مرغ زيرک چون به دام افتد تحمل بايدش

    رند عالم‌سوز را با مصلحت‌بينی چه کار؟

    کار مُلک است آن که تدبير و تامل بايدش

    تکيه بر تقوا و دانش در طريقت کافری‌ست

    راهرو گر صد هنر دارد توکل بايدش

    با چنين زلف و رخش بادا (رخی بادش) نظربازی حرام

    هر که روی ياسمين و جعد سنبل بايدش

    نازها زان نرگس مستانه‌اش بايد کشيد

    اين دل شوريده تا آن جعد و کاکل بايدش

    ساقيا در گردش ساغر تعلل تا به چند؟

    دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش

    کيست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود؟

    عاشق مسکين چرا چندين تجمل بايدش؟



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۷۵

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    صوفی گـ/لی بچين و/ مرقع به/ خار بخش

    وين زهد (تلخ) خشک را به می خوشگوار بخش

    طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه

    تسبيح و طيلسان به می و ميگسار بخش

    زهد گران که شاهد و ساقی نمی‌خرند

    در حلقه‌ی چمن به نسيم بهار بخش

    شکرانه را که چشم تو روی بتان نديد

    (شکرانه آنکه روی تو چشم بدان ندید)

    ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش

    راهم شراب لعل زد ای مير عاشقان

    خون مرا به چاه زنخدان يار بخش

    ای آن که ره به مشرب مقصود برده‌ای

    زين (زآن) بحر قطره‌ای به من خاکسار بخش

    يا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن

    وين ماجرا به سرو لب جويبار بخش

    ساقی چو شاه نوش کند باده‌ی صبوح

    گو جام زر به حافظ شب‌زنده‌دار بخش



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۷۴

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    به دور لا/له قدح گیـ/ر و بی‌ريا/ می‌باش

    به بوی گل نفسی همدم صبا می‌باش

    نگويمت که همه ساله می‌پرستی کن

    سه ماه می خور و نه ماه پارسا می‌باش

    چو پير سالک عشقت به می حواله کند

    بنوش و منتظر رحمت خدا می‌باش

    گرت هواست که چون جم به سر غيب رسی

    بيا و همدم جام جهان‌نما می‌باش

    چو غنچه گرچه فروبستگی‌ست کار جهان

    تو همچو باد بهاری گره‌گشا می‌باش

    وفا مجوی ز (گیتی و گر ) کس ور سخن نمی‌شنوی

    به هرزه طالب سيمرغ و کيميا می‌باش

    مريد طاعت بيگانگان مشو حافظ

    ولی معاشر رندان (آشنا) پارسا می‌باش



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۷۳

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    اگر رفیـ/ق شفيقی/ درستُ پیـ/مان باش

    حريف (حجره) خانه و گرمابه و گلستان باش

    شکنج زلف پريشان به دست باد مده

    مگو که خاطر عشاق گو پريشان باش

    گرت هواست که با خضر همنشين باشی

    نهان ز چشم سکندر چو آب حيوان باش

    زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی‌ست

    بيا و نوگل اين بلبل غزل‌خوان باش

    طريق خدمت و آيين بندگی‌کردن

    خدای را که رها کن به ما و سلطان باش

    دگر به صيد حرم تيغ برمکش زنهار

    و از آنچه با دل ما کرده‌ای پشيمان باش

    تو شمع انجمنی يک‌زبان و يک‌دل شو

    خيال و کوشش پروانه بين و خندان باش

    کمال دلبری و حسن در نظربازی‌ست

    به شيوه‌ی نظر از نادران دوران باش

    خموش حافظ و از جور يار ناله مکن

    تو را که گفت که در روی خوب حيران باش؟



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۷۲

    مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن

    بازآی و/ دل تنگ/ مرا مون/س جان باش

    وين سوخته را محرم اسرار نهان باش

    زان باده که در ميکده‌ی (مصطبه‌ی) عشق فروشند

    ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

    در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک

    جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش

    دلدار (أن یار) که گفتا به توام دل نگران است

    گو می‌رسم اينک به سلامت نگران باش

    خون شد دلم از حسرت آن لعل روان‌بخش

    ای دُرج محبت به همان مهر و نشان باش

    تا بر دلش از غصه غباری ننشيند

    ای سيل سرشک از عقب نامه روان باش

    حافظ که هوس می‌کندش جام جهان‌بين

    گو در نظر آصف جمشيدمکان باش



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۷۱

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    دارم از زلف سياهش گله چندان که مپرس

    که چنان ز او شده‌ام بی‌سروسامان که مپرس

    کس به اميد وفا ترک دل و دين مکناد

    که چنانم من از اين کرده پشيمان که مپرس

    به يکی جرعه که آزار کسش در پی نيست

    زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس

    زاهد از ما به سلامت بگذر کاين می لعل

    دل و دين می‌برد از دست بدان سان که مپرس

    گفت‌وگوهاست در اين راه که جان بگدازد

    هر کسی عربده‌ای اين که مبين آن که مپرس

    پارسایی (گوشه‌گیری) و سلامت هوسم بود ولی

    شيوه‌ای (عشوه‌ای) می‌کند آن نرگس فتان که مپرس

    گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم

    گفت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس

    گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا

    حافظ اين قصه دراز است به قرآن که مپرس



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۷۰

    فاعلاتن مفاعلن فعلن

    درد عشقی کشيده‌ام که مپرس

    (رخت جایی کشیده‌ام که مپرس)

    زهر (درد) هجری چشيده‌ام که مپرس

    گشته‌ام در جهان و آخر کار

    دلبری برگزيده‌ام که مپرس

    آنچنان در هوای خاک درش

    می‌رود آب ديده‌ام که مپرس

    من به گوش خود از دهانش دوش

    سخنانی شنيده‌ام که مپرس

    سوی من لب چه می‌گزی که مگوی؟

    لب لعلی گزيده‌ام که مپرس

    بی تو در کلبه‌ی گدایی خويش

    رنج‌هایی کشيده‌ام که مپرس

    همچو حافظ غريب در ره عشق

    به مقامی رسيده‌ام که مپرس



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۶۹

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    دلا رفيق سفر بخت نيکخواهت بس

    نسيم روضه‌ی شيراز پيک راهت بس

    دگر ز منزل جانان سفر مکن درويش

    که سير معنوی و کنج خانقاهت بس

    هوای مسکن مالوف و عهد يار قديم

    ز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس

    به صدر مصطبه بنشين و ساغر می نوش

    که اين قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس

    وگر کمين بگشايد غمی ز گوشه‌ی دل

    حريم درگه پير مغان پناهت بس

    زيادتی مطلب کار بر خود آسان کن

    صراحی (که شیشه‌ای) می لعل و بتی چو ماهت بس

    فلک (زمان) به مردم نادان دهد زمام مراد

    تو اهل فضلی و دانش همين گناهت بس

    به هيچ ورد دگر نيست حاجت ای حافظ

    دعای نيم شب و درس صبحگاهت بس

    به منت دگران خو مکن که در دو جهان

    رضای ايزد و انعام پادشاهت بس



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۶۸

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس

    زين چمن سايه‌ی آن سرو روان (چمان) ما را بس

    من و همصحبتی اهل ريا؟ دورم باد

    از گرانان جهان رطل گران ما را بس

    قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند

    ما که رنديم و گدا دير مغان ما را بس

    بنشين بر لب جوی و گذر عمر ببين

    کاين اشارت ز جهان گذران ما را بس

    نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان

    گر شما را نه بس اين سود و زيان ما را بس

    يار با ماست چه حاجت که زيادت طلبيم؟

    دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

    از در خويش خدا را به بهشتم مفرست

    که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

    حافظ از مشرب قسمت گله (بی)ناانصافی‌ست

    طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۶۷

    فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان

    ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس

    بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکين کن نفس

    منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام

    پرصدای ساربانان بينی و بانگ جرس

    محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار

    کز فراقت سوختم ای مهربان فرياد رس

    من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب

    گوشمالی ديدم از هجران که اينم پند بس

    عشرت شبگير کن (بی‌ترس) می نوش کاندر (شهر) راه عشق

    شب‌روان را آشنایی‌هاست با مير عسس

    عشقبازی (پادشاهی) کار بازی نيست ای دل سر بباز

    زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس

    دل به رغبت می‌سپارد جان به چشم مست يار

    گر چه هشياران ندادند اختيار خود به کس

    طوطيان در شکرستان کامرانی می‌کنند

    و از تحسر دست بر سر می‌زند مسکين مگس

    نام حافظ گر برآيد بر زبان کلک دوست

    از جناب حضرت شاهم بس است اين ملتمس



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۶۶

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    دلم (ربوده‌ی) رميده‌ی لولی‌وشی‌ست شورانگيز

    دروغ‌وعده و قتال‌وضع و رنگ‌آميز

    فدای پيرهن چاک ماهرويان باد

    هزار جامه‌ی تقوا و خرقه‌ی پرهيز

    خيال خال تو با خود به خاک خواهم برد

    که تا ز خال تو خاکم شود عبيرآميز

    فرشته عشق نداند که چيست (قصه مخوان) ای ساقی

    بخواه جام و گلابی به خاک آدم ريز

    پياله بر کفنم بند تا سحرگه حشر

    به می ز دل ببرم هول روز رستاخيز

    فقير و خسته به درگاهت آمدم رحمی

    که جز ولای توام نيست هيچ دستاويز

    بيا که هاتف ميخانه دوش با من گفت

    که در مقام رضا باش و از قضا مگريز

    ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست

    تو خود حجاب خودی حافظ از ميان برخيز



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۶۵

    فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان

    برنيامد از تمنای لبت کامم هنوز

    بر اميد جام لعلت دردی‌آشامم هنوز

    روز اول رفت دينم در سر زلفين تو

    تا چه خواهد شد در اين سودا سرانجامم هنوز

    ساقيا يک جرعه‌ ده زان آب آتشگون که من

    در ميان پختگان عشق او خامم هنوز

    از خطا گفتم شبی (موی) زلف تو را مشک ختن

    می‌زند هر لحظه تيغی مو بر اندامم هنوز

    پرتو روی تو (را) تا در خلوتم ديد آفتاب

    می‌رود (می‌دود) چون سايه هر دم بر در و بامم هنوز

    نام من رفته‌ست روزی بر لب جانان به سهو

    اهل دل را بوی جان می‌آيد از نامم هنوز

    در ازل داده‌ست ما را ساقی لعل لبت

    جرعه‌ی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز

    ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام (دل) جان

    جان به غم‌هايش (یغمایت) سپردم نيست آرامم هنوز

    در قلم آورد حافظ قصه‌ی لعل (لبت) لبش

    آب حيوان می‌رود هر دم ز اقلامم هنوز



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۶۴

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    خيز و در کاسه زر آب طربناک انداز

    پيشتر زان که شود کاسه‌ی سر خاک انداز

    عاقبت منزل ما وادی خاموشان است

    حاليا غلغله در گنبد افلاک انداز

    ملک اين مزرعه دانی که ثباتی (نکند) ندهد

    آتشی از جگر جام در املاک انداز

    به سر سبز تو ای سرو که (چون) گر خاک شوم

    ناز از سر بنه و سايه بر اين خاک انداز

    دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست

    از لب خود به شفاخانه‌ی ترياک انداز

    غسل در اشک زدم کاهل طريقت گويند

    پاک شو اول و پس ديده بر آن پاک انداز

    چشم آلوده‌نظر از رخ جانان دور است

    بر رخ او نظر از آينه‌ی پاک انداز

    يا رب آن زاهد خودبين که بجز عيب نديد

    دود آهيش در آيينه‌ی ادراک انداز

    چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ

    وين (وآن) قبا در ره آن (دلبر) قامت چالاک انداز



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۶۳

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    بيا و کشتی ما در شط شراب انداز

    خروش (غریو) و ولوله در جان شيخ و شاب انداز

    مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی

    که گفته‌اند نکویی کن و در آب انداز

    ز کوی ميکده برگشته‌ام ز راه خطا

    مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز

    بيار زان می گلرنگ مشک‌بو جامی

    شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز

    اگر چه مست و خرابم تو نيز لطفی کن

    نظر بر اين دل سرگشته‌ی خراب انداز

    به نيم‌شب اگرت آفتاب می‌بايد

    ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز

    مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند

    مرا به ميکده بر در خم شراب انداز

    ز جور چرخ چو حافظ به جان رسيد دلت

    به سوی ديو محن ناوک شهاب انداز



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۶۲

    فعلاتن مفاعلن فعلن

    حال خونين‌دلان که گويد باز؟

    وز فلک خون خم که جويد باز؟

    شرمش از چشم می‌پرستان باد

    نرگس مست اگر برويد باز

    جز فلاطون خم‌نشين شراب

    سر حکمت به ما که گويد باز؟

    هر که چون لاله کاسه‌گردان (بود) شد

    زين جفا رخ به خون بشويد باز

    نگشايد دلم چو غنچه اگر

    ساغری از لبش نبويد باز

    بس که در پرده چنگ گفت سخن

    ببرش موی تا نمويد باز

    گرد بيت‌الحرام خم حافظ

    گر نميرد به سر بپويد باز



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🎉می‌بهـا🎉»»»»»

    غزل نمره ۲۶۱

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    درآ که در دل خسته توان درآيد باز

    بيا که در تن مرده روان درآيد باز

    بيا که فرقت تو چشم من چنان دربست

    که فتح باب وصالت مگر گشايد باز

    غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت

    ز خيل شادی روم رخت زدايد باز

    به پيش آينه‌ی دل هر آن چه می‌دارم

    بجز خيال جمالت نمی‌نمايد باز

    بدان مثل که شب آبستن است (دور) روز از تو

    ستاره می‌شمرم تا که شب چه زايد باز

    بيا که بلبل مطبوع خاطر حافظ

    به بوی گلبن وصل تو می‌سرايد باز



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۶۰

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    ای سروناز حسن که خوش می‌روی به ناز

    عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نياز

    فرخنده باد طلعت (نازت) خوبت که در ازل

    ببريده‌اند بر قد سروت قبای ناز

    دل کز طواف کعبه‌ی کويت وقوف يافت

    از شوق آن حريم ندارد سر حجاز

    آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست

    چون عود گو بر آتش (سوزان) سودا بسوز و ساز

    پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی

    بی شمع عارض تو دلم را بود گداز

    از طعنه‌ی رقيب نگردد عيار من

    چون زر اگر برند مرا در دهان گاز

    هر دم به خون ديده چه حاجت وضو (که) چو نيست

    بی طاق ابروی تو نماز مرا جواز

    صوفی که بی تو توبه ز می کرده بود دوش

    بشکست عهد چون در ميخانه ديد باز

    چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان

    حافظ که دوش از لب (ساغر) ساقی شنيد راز



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations