Episodit
-
میترسم که باز تو پیدات شه دل ساده باز محو چشمات شه
بازم ساده بازی بگیری منو دل کور من خام حرفات شه
ﻣﻴﺘﺮﺳﻢ دﻟﺖ ﭼﻬﺎر ﻓﺼﻠو
واﺳﻢ زﻣﺴﺘﻮن ﻛﻨﻪ!
دﻟﻢ رو ﺑﺪزده ﺑﺨﻮاد ﺧﻮن ﻛﻨه
ﺑﺎزم ﺣﺎﻟﻤﻮ ﺣﺎل ﻣﺠﻨﻮن ﻛﻨﻪ!
ﻳﻪ آﺑﺎدی ﺷﻬﺮو وﻳﺮون ﻛﻨه
ﻳﻪ ﺗﺼﻮﻳﺮی ﺷﻪ ﺗﻮی ﻗﻠﺒﻢ ﻳﻬﻮ.
ﺗﻪ ﻗﻠﺒﻤﻮ ﺗﺎ اﺑﺪ ﺧﻮن ﻛﻨﻪ!
https://www.youtube.com/watch?v=DQdRmofGPKQ
-
وای اگر آنچه شنیدم راست باشد چه کنم
آنکه رفته واقعا میخواست باشد چه کنم
وای اگر بازنگردد فرصت دیدارش
هی نگویید به من او تنهاست باشد چه کنم
وای اگر عشق مرا وارونه تعبیر کند
در جوانی غم او سخت مرا پیر کند
مرز ویرانی و دیوانگی ام نزدیک است
وای اگر دیر کند دیر کند دیر کند
ای رفیقان چه نشستید به پریشانی من
نوشتان باد غم تنهایی و ویرانی من
دل اگر خوش خبری پیش کسی جار نزن
باید این را بنویسند به پیشانی من
وای اگر جای دگر دلبری آغاز کند
به رقیبان نکند روی خوش ابراز کند
وای اگر خاطره ها را ببرد از یادش
برود ناز کند ناز کند ناز کند
Oh, what should I do if what I heard is true?
What should I do if the one who has gone truly wanted to stay?
Oh, if they never return, the opportunity to see her again
Don't tell me She is alone, what should I do?
Oh,Oh, if she misinterprets my love
In youth, her sorrow will age me greatly
The border of destruction and madness is near me
Oh, If she comes late, comes late, comes late
Oh, friends, why did you sit in my misery?
May the winds carry the sorrows of my loneliness and ruin
If you have good news for someone, don't spread it around
They must write it on my forehead
Oh, if she starts a crush somewhere else
If she shows a pleasant face to my rivals
Oh, if she takes memories away from her mind
She will go, feigning coquetry, coquetry, coquetry
-
Puuttuva jakso?
-
مثل بوسیدن آتش، "خواستن" مادر رنج هاست. خواستن، پریشانی دل است و بیتابی، مثل حال کودکی فقیر پشت پنجره اسباب بازی فروشی که می بیند مادر دخترک موطلایی دارد همان عروسکی را برایش می خرد که قرار بود او اگر همه فالهایش را خریدند بخرد. خواستن، رقص شبانه باد است در گندمزاری دچار حریق، زیبا و مرگبار. خواستن، اولین شکوفه های گیلاس است بر درختی تک افتاده بر تپه ای دور، در انتهای زمین. تداوم بودن، ادامه زندگی. خواستن، بیتابی بی وقفه است، دلتنگی در تمام ثانیه ها، آزردگی لبی است بی غزل مانده، دردی است مسلط بر تمام دقایق. معجون درد و شور. اکسیر توامان زندگی و مرگ.
خواستن و خواسته شدن، خواستن و خواسته نشدن، خواستن و گفتن، خواستن و دم نزدن. بعد از خواستن هر ادامه ای به جمله بدهید، درد منتشر می شود.
غمت نباشد. نهایتش این است که به دلت یاد می دهی از آتش نترسد، به فراق فکر نکند، و تازیانه های وداع را پشت بوسه ها و نوازشها نبیند. آتش را می بوسی، گُر می گیری، خاکستر می شوی. باد، غمگین و ساکت خاکسترت را می برد می نشاند روی لباس یار. دست آخر، به او می رسی. برای همیشه....
#حمیدسلیمی
#بابک_دلیوند
#babakdalivand
لینک یوتیوب
-
از یاد نبر که از یاد نبردمت، از یاد نبر که باران شدم تو را و باریدم، از یاد نبر که شهر را به عطر تو عادت دادم بس که شال در خانه ام جامانده ات را در هوا رقصاندم به نیت شفای تهران غمگین. از یاد نبر که پشت به همه جهان ایستادم و رو به تو، و هر که هر تیغی داشت فرو کرد به صحرای پهناور اطراف فقراتم، و من باز نگاهت کردم و خندیدم، خورشید شخصی من. از یاد نبر که وقت سنگسار ایستادی و نگاهم کردی و خون از پیشانیم آمد تا روی چشمم و تو را سرخ دیدم، سرخ پوش زیبای لعنتی. از یاد نبر که در تمام اردیبهشت ها کمت آوردم و دنیا پاییز بود و تگرگ گلدانم را بوسید. از یاد نبر که بر تازیانه های دوری و بوسه های نوازش یکسان خندیدم، وقتی جهانم از صدای تو عاری شد. از یاد نبر از یاد نبردمت. هر بار کسی لبانت را نوشید، به یاد بیاور ترک لبانم را، وقتی در عطشی جان دادم که خالقش بودی. از یاد نبر که از یاد نبردمت.
حالا پرده در باد می رقصد، پنجره باز است، و هیچکس نمیداند مردی که چند ثانیه قبل پایین پرید چقدر برای تو دلتنگ بود..
خوانش: بابک دلیوند
نویسنده: حمید سلیمی
موزیک: حسین جوانمرد
-
بی که دستهایت بیتاب نوازش کردن کسی می شوند، یک نفس قبل از دل باختن و دیوانه وار رقصیدن، در انزوای غار تاریکت با خودت مرور می کنی و می بینی درهمه عمر خالق رنج بوده ای برای هر کسی که دوستت داشته، ناتوان از ساختن امنیتی دلخواه و لبخندی ساده. دستهایت، دستهای جلادهای دربارند، گناهکار و ناپاک.
پنهان می شوی در خودت، و به فریب هر لبخند شیرین چشم می بندی، و صبر می کنی تا بهار بگذرد، لباسهای رنگی تمام شوند، گیسوانی که در هوا می رقصند تمام شوند، شوق بوسه ای در تونل کندوان تمام شود، عطش آغوشی در حیاط کلیسای وانک تمام شود، فکر نوازشی بی تابانه در شلوغ ترین میدان شهر تمام شود، دلتنگی برای رقص انگشتها روی نی لبک مهره های کمر تمام شود، دیوانگی برای صدایی نرم و امن تمام شود، عطش و شوق شنیدن یک میم مالکیت آخر اسمت تمام شود، جنون رسیدن به خلوتی خوشبو تمام شود، و باز خورشید سوار یک اسب بزرگ آهنی شود و برای همیشه برود.
بایستی و ساکت نگاه کنی. نگاه کنی و بهار برود، زمستان برگردد، و دوباره روی شانه هایت برف بنشیند. پناه می بری به انقراض در تنهایی، بی هیچ مجالی برای شکفتن....
#حمیدسلیمی
#بابک_دلیوند
ویدیو در یوتیوب
-
گفت تنها یا دلتنگ؟ گفتم چه فرقی داره؟ کاغذ گذاشت جلوم، گفت فرق داره، بنویس. نوشتم دلتنگ. گفت حالا بنویس وقتی دلتنگی، دلتنگ چی میشی. نوشتم دلتنگ آدمی که کنار تو بودم، اون آدم زنده که باکی نداشت به خیابان بره و به اولین عابر بگه من امروز بوسیدهشدم. گفت مگه بوسیدمت؟ گفتم حالا که گذشته رو فراموش کردیم بذار هرجور دلم میخواد به یاد بیارمش. خندید. گفت ولی نبوسیدمت. گفتم هنوز هر چیزی رو دوبار میگی که یادم نره. گفت ولی یادت میره. گفتم کاش تو رو یادم بره. نخندید.
گفت تنها چی؟ وقتی فکر میکنی تنهایی، تنهاییت چه شکلیه؟ بنویس. نوشتم یهبار سر خاک بابا دنبال یکی میگشتم گلهام رو نگه داره برم آب بیارم، هیشکی نبود. بعد فکر کردم اگه تو بودی، گلها رو میسپردم بهت. گفت هنوز تنها میری پیش بابات؟ گفتم آره، میبینی؟ تو هم گفتی تنها. گفت تو خودت میخوای تنها باشی؟ گفتم تنها بهتره از زخمی، تنها بهتره از ظالم. کاغذ رو برداشت. گفت چقدر بدی با خودت. گفتم من بدم، و این هیولا چیزیه که تو ازم ساختی.
داشت میرفت، خم شد من رو بوسید. گفت بیدار که بشی، این حرفا یادت نمیاد. گفتم بیدار که بشی، من رو یادت نمیاد. گفت یه حرف مهربون بزن که راحت برم. گفتم شبهای کوه به ماه که نگاه میکنم یادم میاد تو قشنگتری. گفت ماه من رو یادت میاره؟ گفتم هرچی دستم بهش نرسه تو رو یادم میاره. بغلم کرد. برف شروع شد.
بیدار شدم و از پنجره به ماه نگاه کردم. برف اومدهبود، و ردپایی توی حیاط خونه بود که معلوم نبود یکنفر اومده یا رفته. اما رفته. کسی اینجا نمیاد. تنها تویی که هر روز میری، و من هر روز از دست میدمت، و هر روز به عبوس توی آینه میگم عیبی نداره، همهی بچهها که برفبازی نمیرن، بمون توی خونه و مشق بنویس.
همین.
#حمیدسلیمی
@hamid_salimi5
"آیا کسی هست یاد تو بیفتد و نامت را در خوابها بنویسد؟ یا مثل من گمنام مغمومی؟"
به زن، که از ماه زیباتر است، حتی اگر ترکت کند.
-
#خواب_نویس - شعبده باز دوره گرد- #بابک_دلیوند
خواب میبینم بارون میباره،
میخوره روی شیروونی خونهباغ.
صدا میپیچه تو اتاق.
خوابیدی روی تخت، برهنه، همونجور که دوست داری.
صدای بارون زیاده ولی تو انگار خوابت سنگینه.
یه مردی که نمیشناسم میاد توی اتاقت و وایمیسه کنار تخت و نگاهت میکنه. آروم میشینه روی تخت و مهره های کمرت رو نوازش میکنه. بعد، خم میشه و کمرت رو میبوسه. تو میچرخی به سمتش و لبخند میزنی و دعوتش میکنی به بدنت. بارون روی شیروونی شدیدتر میشه و از خواب میپرم.
تلویزیونِ خاموش خونه داره فیلمی رو نشون میده که من بازیگرشم. توی فیلم، شعبدهباز پیر بیطرفداری شدم که شهر به شهر دنبال کسی میگرده که دلش بخواد آخرین نمایش اون رو ببینه. شهرها همه خالی و خلوت و ساکتن. فیلم با تصویر شعبدهباز تموم میشه که توی ساحل وایمیسه به تماشای مرغهای دریایی و برای نهنگی که به ساحل اومده تا بمیره، شعبدهبازی میکنه. تیتراژ فیلم که پخش میشه، از صدای موسیقی بیدار میشم از خواب.
وایمیسم کنار پنجره و به مبل خونه نگاه میکنم و یادم میاد بدنت رو. یادم میاد بودنت رو. رفتنت رو.
https://t.me/Museum_ofMusic/272
https://youtu.be/SCg-GNljtb0
نوشته:#حمیدسلیمیخوانش: #بابک_دلیوند پیانو: #حسین_جوانمرد#خواب_نویس#دلبر_و_سیبش@babakdalivand #babakdalivand .#گروس_عبدالملکیان #رضا_کاظمی #کامران_رسول_زاده #حسین_منزوی #محمدرضا_شفیعی_کدکنی #یداللهی_افشین#شاملو#شاملو_آیدا#۱۴۰#غلامرضا_بروسان #دکلمه #ادیت_فیلم#دلنوشته #متن_خاص#عاشقانه #شعر #کلیپ #موزیک #دلتنگی #موسیقی_کلاسیک #تنهایی #غمگین#دوستت_دارم #دکلمه_غمگین #دکلمه_احساسی -
لینک مشاهده ویدئو
خواب میبینم
وایسادم روی پل و میگم
اگه یکی من رو ببوسه،
نمیپرم.
یه زن صورت نداره،
دستش رو میذاره روی کمرم و هلم میده.
پرت میشم پایین و
میفتم تو حیاط خونه منیریه.
برف اومده،
تا لب بشکهی نفت برفه.
بابا وایساده زیر درخت خرمالو
و به کلاغی نگاه می کنه که روی شاخه یخ زده.
غصه میخوره.
میگم کلاغ چرا نرفت؟
میگه کجا بره؟
خونهش همینجاست.
بعد گریه میکنه،
میفهمم مسته و دلنازک.
میگم بابا،
وقتی من بزرگ بشم تو میمیری، میدونی؟
بغلم میکنه
میگه دستات یخ کرده.
اشکش میچکه رو صورتم،
میپرم از خواب.
گرممه،
سردمه.
تب دارم.
بغل تخت یه زن بیصورت روی زمین خوابیده.
زیر سقف ابر جمع شده و قراره برف بیاد.
پتو میندازم رو زن،
بعد خودمم میخوابم
بغلش روی زمین.
از تو سالن صدای عماد رام میاد:
گریه را به مستی بهانه کردم.
سرم رو میچسبونم به کمر لخت زن.
سرده. خیلی سرد.
عماد رام میگه ما همه مُردیم.
میگم من نمردم،
میگه اونی که بعد همه زنده میمونه بدبخته.
بعد میخنده.
بعد از ابرهای زیر سقف برف میاد رو صورتم.
میپرم از خواب.
وایمیسم بغل پنجره.
توی کوچه،
یه دختر رو با گلوله میزنن.
یه پسر رو با گلوله میزنن.
من رو با گلوله میزنن.
گلوله میخوره تو پیشونیم
و قلقلکم میاد.
بلند داد میزنم ما از این بیشتر نمیمیریم احمق،
ولی تو از این هم کمتر زنده میمونی
. بعد وامیسم لب پنجره.
یه کلاغ سفید میشم و روی شاخه درخت خرمالوی خونه منیریه میشینم.
برف میاد.
یه پسر از باباش میپرسه
کلاغ چرا نرفت؟
باباش میگه کجا بره؟
خونهش همینجاست.
یخ میزنم و میمیرم.
میفتم از روی درخت.
کلاغهای دیگه میان واسه عزا.
یه زن که صورت نداره
من رو مث بچه بغل میکنه
میگه نترس، تموم شد.
صورت داره.
یادم نمیاد کیه.
گریه میکنه.
اشکش میفته روی صورتم.
میپرم از خواب.
خوانش : #بابک_دلیوند #نویسنده: #حمیدسلیمی .....#حسین_منزوی #دکلمه #دکلمه_احساسی #دکلمه_غمگین ##مهسا_امینی #نیکا_شاکرمی #نیکاشاکرمی #womanlifefreedom #mahsaamini #babakdalivand#NikaShakarami
-
باید از تو میپرسیدم آیا هرگز کسی را چنان بوسیدهای که جهانت تقسیم شدهباشد به قبل و بعد آن بوسه؟ و اگر میگفتی نه، قانعت میکردم مرا در ازدحام مردم اخموی ترمینال غرب ببوسی، پیش از آنکه اسب بزرگ آهنی تو را بدزدد و ببرد تا جهان دور چشم رنگیها. یا لااقل باید از تو میپرسیدم آیا کسی را تا به حال چنان دوست داشتهای که وقتی نگاهش میکنی، در دلت قمریها وإن یکاد بخوانند به صدای بلند، و شوقت از چشمت سرازیر شود روی گونهات؟ و بعد اگر میگفتی نه، باید تو را روی تمام پلهای درکه میبوسیدم، جایی که باران از ما مجسمههای خیس خوشبختی بسازد. باید از تو میپرسیدم آیا تن کسی را تا به حال چنان خواستهای که دستهایت یخ کند و گونهات آتش بگیرد و لبهایت بیحس شود و مهرههای کمرت به رقص بیفتند و دهانت بوی نعنا و ترخون و آویشن بگیرد و موهایت آتش شوند ، و اگر جوابت منفی بود قانعت میکردم با من به سفر بزرگ تنانگی بیایی که دوتایی کشف کنیم گاهی دو بدن یکی میشوند تا مکاشفه بزرگ خوشبختی را درک کنند.
اگر روبرویم ایستادهبودی، سوالهایی درباره بوسه داشتم تا از تو بپرسم. اگر تو را بوسیدهبودم، سوالهایی درباره آغوش داشتم که از تو بپرسم. اگر مرا به آغوش میگرفتی، پرنده میشدم و لای سینههای تو لانه میساختم و هر روز برایت آواز آمدن بهار را میخواندم.
میبینی؟ دارم از بوسیدن تو حرف میزنم، از رسیدن، از بهار. شهامت کلماتم را ببخش و به نبودنت ادامه بده، حالا که ماهی تنگ بلور را لب دریا گذاشتهای و رفتهای.
من در تنگ کوچک خودم آرامم، پری اقیانوسهای دور. هر روز به دریا نگاه خواهم کرد، و حسرتم را برای تو آواز خواهم کرد، و کاری میکنم دریانوردان عاشقت شوند. اما اگر مرا بوسیده بودی، آه، اگر مرا خواستهبودی...
https://www.youtube.com/watch?v=cxpfeCQpj7o
-
خواب میبینم گلوله از پیشونیت رد میشه و میخوره به قاب عکست روی دیوار. شیشه میشکنه و تو از توی قاب پرواز میکنی میری کنار پنجره میشینی. میگم پیشونیت زخم شده بچه. میخندی. میگم اونجا جای نشستنه؟ عرفان بیا بازی رئال داره شروع میشه. میگی من دیگه مُردم دیوونه. میگم تو بچهای، بچهها که نمیمیرن. خون از پیشونیت اومده روی چشمات، بستیشون. دلم تنگ میشه برای نگاهت، میخوام بگم میشه چشمات رو باز کنی؟ صدای گلوله میاد، میپرم از خواب.
بابا نشسته وسط هال، با خودش تخته بازی میکنه. میگم کلافهای باز؟ میگه غصه دارم، سردمه، گم شدم، خودت ردیفی؟ میام پیشش میگم پیشونیم درد می کنه وگرنه خوبم. میگه اولاش اینطوریه، یهکم بیشتر مرده بمونی دیگه درد نمی کنه. میگم الان دیگه درد نداری پیرمرد؟ میگه پاشو دو تا لیوان پر کن بزنیم، بعد بیا تخته بازی کنیم، بعد بریم ساحل. میگم پیشونیم درد میکنه آخه. دستشو میذاره روی چشمام، خون رو پاک میکنه. میگه دیگه پیشونیت همیشه درد میکنه. میخوام ببوسمش، صدای گلوله میاد، میپرم از خواب.
خوانش بابک دلیوند
https://t.me/Museum_ofMusic/258
-
برای معشوقی که رفت آزادی بیاورد، پیراهن خونینش برگشت. #زن_زندگی_آزادیخواب میبینم روی مبل طوسی خوابت برده و دارم نوازشت میکنم. یه گرگ جوون داره وسط خونه سیگار میکشه. یواش میگم ببخشید میشه بری دم پنجره؟ این بچه میگرن داره. گرگ میره. نگات میکنم که مث گنجیشک همیشه سردته. دستم رو مهرههای کمرت بریل میخونه. شعرهای سعدی رو مهرههای کمرته. چشماتو باز میکنی میگی یهدقیقه بخواب. میگم خوابم دیگه وگرنه چهجوری دارم خوابت رو میبینم؟ میگه ما جفتمون تو خواب یکی دیگهایم. میگم من و تو؟ میگه من و گرگ. میگم من کجام پس؟ میگه تو نیستی. تو خیلی وقته نیستی. ماه توی پنجرهس. گرگ زوزه میکشه. میپرم از خواب. وایمیسم لب سنگ و به دره نگاه میکنم. باد میاد و برگ درختهای گردو میریزه. صدات میاد: دلت که تنگ شد صدام کن. میخوام صدات کنم اما میدونم دوست نداری. کلاغ سفید میگه میخوای بپری پایین؟ میگم میخوام تو ساحل نوشهر ببوسمش. میگه خسته نشدی اینقدر خواب به خواب غصه خوردی؟ میگم غصه نمیخورم، دارم طاقت میارم. میگه طاقت بیاری که چی؟ میگم شاید باهار شد. میگه باهار باهار، دلت خوشه. بعد خودشو پرت میکنه تو دره. میپرم از خواب.دارم قصه مینویسم. میگه ولش کن بیا میخوام یادت بدم موهامو ببافی. میگم بلدم خودم. میگه حرف نزن، تو هیچی بلد نیستی. میخنده. خندهش ماه میشه، وامیسّه تو پنجره. برف میشه، میشینه رو موهام. ابر میشه، جمع میشه زیر سقف. میگم وقتی میخندی اسب میدوئه تو قلبم. میخواد یهچیزی بگه، صدای گلوله میاد. خون میپاشه رو برف. میگم دیدی باز زدنت؟ میگه تو رو زدن دیوونه، همیشه تو رو میزنن. وسط سینهام خالیه. مامان داره حلوا میپزه. میگم زیاد شیرین نشه. گریه میکنه. گرگ زوزه میکشه. زن ترکم میکنه. برف میباره رو قبرم.میپرم از خواب.
https://youtu.be/M5F4mt9RuOEhttps://t.me/Museum_ofMusic/262
-
لمس آن تن را به یاد میسپاری. بیتابی را، نفسهای تند خواستن را. طعم طردشدن از جهان قواعد و کشف لهجهی نمناک علاقه را. آن بوسههای طولانی را. در هم تنیدهشدن را.آن لحظهها را به یاد میسپاری تا در جهان ملال و تکرار طاقت بیاوری. بله؛ بهتر است در آتش تصاحب بدنی دلخواه بسوزی تا در آتش فکرهای تکراری اندوه.ویدئو دکلمه فکرهای تکراری - بابک_دلیوند - YouTube
لینک تلگرام
-
میدانم وقتی تو را ببوسد،
در آن صدم ثانیهی انتظار، پیش از رسیدن لبانش به لبان سرد تو، وقتی چشمهایت را بستهای، گرمای تند را که در رگهای صورتت حس میکنی، بدنت که آتش میگیرد، شوق تنانگی که در تو بیدار میشود، نور که از تو به دنیای اطرافت سرایت میکند، بدون این که بدانی، بدون این که بفهمی، مرا به یاد خواهیداشت.
مرا که در بوسههای تو، بیصدا و آرام، زندگی خوبی داشتم.
مرا به یاد خواهیداشت.
پ.ن: این کار رو شهریور آماده کرده بودم که بعلت انقلاب #زن_زندگی_آزادی تا امروز منتشر نکرده بودم.
خوانش: #بابک_دلیوند
متن: #حمید_سلیمیhttps://t.me/Museum_ofMusichttps://youtu.be/A84prToNkJc
-
خواب میبینم روی تخت من خوابت برده و موهات ریخته دورت. برهنه خوابیدی و لبات میخنده. نور از پنجره افتاده روی پاهات. بعد از سالن یه صدایی میاد و از خواب میپری. میخوای پاشی، جون نداری. پات رو به زور میذاری زمین، یهو مثل دونههای شن از هم میپاشی. میریزی کنار تخت، کنار پیراهن چارخونهی من. اتاق میشه ساحل. من از توی آب داد میزنم نهنگی که از آب میترسه سرنوشتش چیه؟ هیشکی جواب نمیده. دوباره داد میزنم نهنگی که از ته تاریک دریا میترسه سرنوشتش چیه؟ یکی توی سرم میخونه خوشا دیدار ما در خواب. میپرم از خواب.
واسّادی کنار پنجره. وامیسّم کنارت. سیگار روشن میکنی برام. نمیکشم اما ازت میگیرمش. سیگارت ماتیکی شده، میخوام بگم خوش به حال سیگارت، نمیگم. بیرون پنجره هوا سرده و برف میاد، ولی تو باز فقط پیراهن آبی من تنته. بدون این که نگاهم کنی میگی یهبار عاشق نهنگی بودم که از آب میترسید. میگم چی شد سرنوشتش؟ میگی نمیدونم، گمش کردم. میخوام بگم خوش به حالش که عاشقش بودی، نمیگم. سیگار رسیده به تهش و دستم میسوزه. میپرم از خواب.
یادم نمیاد کی اومدم کوه و کی خوابم برده که اینجا بیدار شدم. یه سگ از بالای صخره نگاهم میکنه، بعد میگه تو تا حالا از نزدیک خودت رو دیدی؟ میگم نه. میگه خوش به حالت. بعد خودش رو پرت میکنه ته دره. ته دره، میفته توی ساحل شنی و نهنگ از خواب میپره. وامیسم کنار پنجره آواز میخونم ولی صدا ندارم. عین یه فیلم صامت. یه گنجیشک خودشو میکوبه به شیشه. میپرم از خواب.
سرم درد میکنه. از وسط دریا داد میزنم نهنگی که میترسه بخوابه و خواب ببینه تو خوابهاش گم شده سرنوشتش چیه؟ صدای یه زن از دور میاد که لالایی میخونه. چشمام رو میبندم و غرق میشم.
#حمیدسلیمی
#خواب_نویس #بابک_دلیوند #حمیدسلیمی -
برای دیدن ویدئو این دکلمه به لینک زیر مراجعه کنید :
https://youtu.be/k5TbmQEkkbI
جهت مشاهده کلیپ ها کانال یوتیوب را سابسکرایب کنید
https://www.youtube.com/c/BabakBd
linktr.ee/Babak.dalivand
سر ظهر بود که مرد را در میدان شهر آتش زدند، گفتند کافر است.
صبح اول وقت مرد رفته بود ایستاده بود روی تپه کنار شهر و فریاد زده بود که ایها الناس، خورشید در آسمان نیست، در خانه من است، برای من می رقصد، می خندد، حرف میزند، نان می پزد، مرا می بوسد و از جای بوسه اش هزار پرنده آزاد می شوند در پوست تن من و بی وقفه می خوانند. گفته بود ماه در آسمان نیست، در خانه من است.
انگشتهایم روی مهره های کمرش نی لبک می زنند و وقتی او را به خودم می فشارم جانم رها می شود و هفت اقلیم را می گردد و بر می گردد.
گفته بود خدا در خانه من است، در پیراهن کوتاه سپیدی می خرامد با تنی به رنگ گندم و دو چشم تیره خندان. گفته بود خدا زنی زیباست که مرا می کشد به اخمی و زنده می کند به بوسه ای ....
مرد را در میدان شهر آتش زدند، گفتند کافر شده.
زن ایستاد گوشه میدان و گریه کرد.
خاکستر مرد پر کشید و آمد نشست روی اشک زن، اشک زن مروارید شد و چکید روی زمین. زمین جان گرفت ، باهار شد، پرنده ها آمدند روی شاخه های تن زن نشستند و آواز خواندند، مردم اهلی شدند، و روزگار متبرک شد به عطر عشق.
زن رفت ایستاد روی تپه کنار شهر، اذان گفت. حی علی الجنون. باد پیچید در موهاش، صدای او را برد به همه دنیا.
و لذت دردناک ابتلا منتشر شد ......
#بابک_دلیوند
#حمیدسلیمی -
گفتم میشه نهنگ تو باشم؟ گفت باز شروع کردی؟ تکون نخور اینقدر، دارم نقاشی میکشم مثلا. گفتم نهنگ نمیخوای؟ گفت نه. گفتم نهنگ نمیخوای یا نمیخوای من نهنگت باشم؟ گفت جفتش. دیگه تکون نخوردم.
خوابش که برد، رفتم یواشکی نگاهش کردم. لبخند، مهربون، با مروارید دندان و گندم پوست و اصلا اونقدر قشنگ بود که فهمیدم چرا نمیخواد نهنگش باشم. دعا خوندم فوت کردم طرفش، گفتم خداحافظ ای باغ شاتوت.
رفتم گم شدم تو ساحل. موندم زیر آفتاب، زیر بارون، نیومد. استخون دلم پوسید، نیومد. حرف یادم رفت، نیومد. بچهها رو شاخههام تاب ساختن، نیومد. مرغ دریایی مهره کمرم رو هدیه داد به جفتش، نیومد. راست گفتهبود، نهنگ دوست نداشت.
خواب بود، رفتم دم گوشش یواش گفتم کاش نگران از دست دادنم بودی. نگاهکردم به نقاشیش، دیدم خودش رو کشیده که داره من رو میبوسه. زیرش نوشتهبود نداشتنت بهتره از داشتنت و از دست دادنت.
برگشتم به ساحل. یه استخون نهنگ سرگردون شدم تو دریای شور. ایندفعه یهجوری گم شدم که دیگه پیدام نکنه کسی. اگه دیدیش، بهش بگو نهنگت گفت یهبار بوسیدمت، یهعمر لبام مست بود.
همین. -
قسم به گرمی نفسهایت
زمانی که در آغوشم آرام گرفتی
Swear to the warmth of your breaths
When you laid peacefully in my arms
قسم به نگاهت
وقتی تمنای خواستنم را میدید
Swear to your look
When it saw my desire of wanting you
قسم به انگشتانی
که ردش لای موهایم
عجیب سفید شده
Swear to those fingers which their marks became truly white through my hair
قسم به عطر پیچیده در عمق ذهنم
Swear to that outspread scent in depth of my mind
قسم به آن دم
که آرام در گوشم گفتی
دوستت دارم ...
Swear to that moment in which you soothingly whispered in my ear, "I love you"...
قسم به لحظه لحظه ی بودنت
تمام من، در بند آن یک لحظه، تا ابد گرفتار شد
Swear to each and every second of your being
All of me, was caught up endlessly, in that sheer of a moment -
تو دکلمه ای از متن زیبای حمید سلیمی
⭐ کانال یوتیوب من را سابسکرایب کنید https://bit.ly/3s7he19
⭐ کانال یوتیوب قهوه سرد را سابسکرایب کنید https://www.youtube.com/channel/UCNGXlw42QCWh4qUsaf5Va2Q
⭐ دکلمه ها https://bit.ly/3xCcqC7
⭐ پادکست بابک https://bit.ly/3lQ6rY8
⭐ اپل پادکست https://apple.co/37ve1Pp
⭐ گوگل کست https://bit.ly/3lLRIgR
⭐اینستاگرام www.instagram.com/babakdub
.#گروس_عبدالملکیان #رضا_کاظمی #حسین_منزوی #محمدرضا_شفیعی_کدکنی #یداللهی_افشین
#شاملو#شاملو_آیدا#حمید_سلیمی
#غلامرضا_بروسان #کامران_رسول_زاده #حسین_منزوی #یداللهی_افشین #دکلمه
#دلنوشته #متن_خاص
#عاشقانه #شعر #موزیک #دلتنگی #ولنتاین#موسیقی_کلاسیک #تنهایی #غمگین#دوستت_دارم #دکلمه_غمگین #دکلمه_احساسی
-
ترس از دوست داشته شدن
-
فراموش میشوی
گویی که هرگز نبودهای
مانند مرگ یک پرنده
مانند یک کنیسهی متروکه فراموش میشوی
مثل عشق یک رهگذر
و مانند یک گل در شب، فراموش میشوی
من برای جاده هستم…
آنجا که قدمهای دیگران از من پیشی گرفته
کسانی که رویاهایشان به رویاهای من دیکته میشود
جایی که کلام را به خُلقی خوش تزئین میکنند،
تا به حکایتها وارد شود
یا روشناییای باشد...
برای آنها که دنبالش خواهند کرد
که اثری تغزلی خواهد شد
و خیالی.
فراموش میشوی
گویی که هرگز نبودهای
آدمیزاد باشی
یا متن
فراموش میشوی.
فراموش میشوی
گویی که هرگز نبودهای
خبری بوده باشی
و یا ردّی
فراموش میشوی.
من برای جاده هستم…
آنجا که ردّ پای کسان بر ردّ پای من وجود دارد
کسانی که رویای من را دنبال خواهند کرد
کسانی که شعری در مدح باغهای تبعید بر درگاه خانهها خواهند سرود
آزاد باش از فردایی که میخواهی!
از دنیا و آخرت!
آزاد باش از عبادتهای دیروز!
از بهشت بر روی زمین!
آزاد باش از استعارات و واژگان من!
تا شهادت دهم
همچنان که فراموش میکنم
زنده هستم!
و آزادم!
#محمود_درویش
برگردان: #تراب_حق_شناس
#گیتار
#giutar @omidebrahimzadeh1
ویدئو و متن برگرفته از پیج
@acardeon
دکلمه : #بابک_دلیوند - Näytä enemmän