Episodes

  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۳

    مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن

    دست از ط/لب ندارم/ تا کام/ من برآيد

    يا (جان) تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد

    بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

    کز آتش درونم دود از کفن برآيد

    بنمای رخ که خلقی واله شوند و حيران

    بگشای لب که فرياد از مرد و زن برآيد

    جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانت/ش

    نگرفته هيچ کامی جان از بدن برآيد

    از حسرت دهانت/ش آمد به تنگ جانم

    خود کام تنگدستان کی زان دهن برآيد؟

    گويند ذکر خيرش در خيل عشقبازان

    هر جا که نام حافظ زآن انجمن برآيد

    چهار بیت که در برخی دیوان‌ها و تصحیح‌های دیگر موجود است

    بر بوی آنکه در باغ یابد گلی چو رویت

    آید نسیم و هر دم گرد چمن برآید

    هر یک شکست زلفت پنجاه شست دارد

    چون این دل شکسته با آن شکن برآید؟

    هردم چو بی‌وفایان نتوان گرفت یاری

    ماییم و خاک کویش تا جان ز تن برآید

    برخیز تا چمن را از قامت و قیامت

    هم سرو در بر آید هم نارون برآید



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۲

    مفتعلن فاعلات و مفتعلن فع

    بر سر آ/نم که گر ز /دست برآ/يد

    دست به کاری زنم که غصه سرآيد

    خلوت (منظر، منزل) دل نيست جای صحبت (اغیار) اضداد

    ديو چو بيرون رود فرشته درآيد

    صحبت حکام، ظلمت شب يلداست

    نور ز خورشيد (خواه) جوی بو که برآيد

    بر در ارباب بی‌مروت دنيا

    چند نشينی که خواجه کی به درآيد؟

    ترک گدایی مکن که گنج بيابی

    از نظر رهروی که در گذر آيد

    بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر

    باغ شود سبز و شاخ گل به برآيد

    صالح و طالح متاع خويش نمودند

    تا که قبول افتد و (چه) که در نظر آيد

    غفلت حافظ در اين سراچه عجب نيست

    هر که به ميخانه رفت بی‌خبر آيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • Episodes manquant?

    Cliquez ici pour raffraichir la page manuellement.

  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۱

    مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن

    گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآيد

    گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآيد

    گفتم ز مهرورزان رسم وفا بياموز

    گفتا ز (ماهرویان) خوبرويان اين کار کمتر آيد

    گفتم که بر خيالت راه نظر ببندم

    گفتا که شب‌رو است او از راه ديگر آيد

    گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد

    گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آيد

    گفتم خوشا هوایی کز (باغ عشق، باغ حسن) باد صبح خيزد

    گفتا خنک نسيمی کز کوی دلبر آيد

    گفتم که نوش لعلت ما را (در) به آرزو کشت

    گفتا تو بندگی کن کو بنده‌پرور آيد

    گفتم دل رحيمت کی عزم صلح دارد

    گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآيد

    گفتم زمان عشرت ديدی که چون سرآمد؟

    گفتا خموش حافظ کاين غصه هم سرآيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۰

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    اگر به باده‌ی مشکين (کشد دلم) دلم کشد شايد

    که بوی خير ز زهد ريا نمی‌آيد

    جهانيان همه گر منع من کنند از عشق

    من آن کنم که خداوندگار فرمايد

    طمع ز فيض کرامت مبر که خلق کريم

    گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشايد

    مقيم حلقه‌ی ذکر است دل بدان اميد

    که حلقه‌ای ز سر زلف يار بگشايد

    چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی‌غش

    کنون بجز (بت کش) دل خوش هيچ در نمی‌بايد

    تو را که حسن خداداده هست و حجله‌ی بخت

    چه حاجت است که مشاطه‌ات بيارايد

    جميله ايست عروس جهان ولی هش‌ دار

    که اين مخدره در (عهد) عقد کس (نمی‌پاید) نمی‌آید

    به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر

    به (بوسه‌ای) يک شکر ز تو دلخسته‌ای بياسايد؟

    به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند

    که بوسه‌ی تو رخ ماه را بيالايد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۹

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    بخت از دهان دوست نشانم نمی‌دهد

    دولت خبر ز راز نهانم نمی‌دهد

    از بهر بوسه‌ای ز لبش جان همی‌دهم

    اينم (نمی) همی‌ستاند و آنم نمی‌دهد

    مردم (ز اشتیاق) در اين فراق و در (این) آن پرده راه نيست

    يا هست و پرده‌دار نشانم نمی‌دهد

    زلفش کشيد باد صبا چرخ سفله بين

    کان جا مجال باد وزانم نمی‌دهد

    چندان که بر کنار چو پرگار (می‌روم) می‌شدم

    دوران چو نقطه ره به ميانم نمی‌دهد

    شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی

    بدعهدی زمانه زمانم نمی‌دهد

    گفتم روم به خواب (که بینم خیال دوست) و ببینم جمال دوست

    حافظ ز آه و ناله امانم نمی‌دهد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۸

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    گر من از باغ تو يک (غنچه) ميوه بچينم چه شود؟

    پيش پایی به چراغ تو ببينم چه شود؟

    يا رب اندر کنف سايه‌ی آن سرو بلند

    گر من سوخته يک دم بنشينم چه شود؟

    آخر ای خاتم جمشيد همايون‌آثار

    گر فتد عکس تو بر (لعل) نقش نگينم چه شود؟

    من که در کوی بتان منزل و ماوی دارم

    گر دهی جای به فردوس برینم چه شود

    واعظ (زاهد) شهر چو مهر ملک و شحنه گزيد

    من اگر مهر نگاری بگزينم چه شود؟

    عقلم از خانه به در رفت و اگر می اين است

    ديدم از پيش که در خانه‌ی دينم چه شود

    صرف شد عمر گران‌مايه به معشوقه و می

    تا از آنم چه به پيش آيد (و زینم) از اينم چه شود

    خواجه دانست که من عاشقم و هيچ (نشد) نگفت

    حافظ ار نيز بداند که چنينم چه شود؟



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۷

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    گر چه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود

    تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود

    رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است

    حيوانی که ننوشد می و انسان نشود

    گوهر پاک ببايد که شود قابل فيض

    ور نه هر سنگ و گلی لولو و مرجان نشود

    اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

    که به تلبيس و حيل ديو (سلیمان) مسلمان نشود

    عشق می‌ورزم و اميد که اين فن شريف

    چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

    دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت

    سببی ساز خدايا که پشيمان نشود

    حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو را

    تا دگر خاطر ما از تو پريشان نشود

    ذره را تا نبود همت عالی حافظ

    طالب چشمه‌ی خورشيد درخشان نشود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۶

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    ترسم که اشک در (بر) غم ما پرده‌در شود

    وين راز سر به مهر به عالم سمر شود

    گويند سنگ لعل شود در مقام صبر

    آری شود وليک به خون جگر شود

    خواهم شدن به ميکده گريان و (عذرخواه) دادخواه

    کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

    از هر کرانه تير دعا کرده‌ام روان

    باشد کز آن ميانه يکی کارگر شود

    ای جان حديث ما بر دلدار بازگوی

    ليکن چنان مگو که صبا (پرده‌در) را خبر شود

    از کيميای مهر تو زر گشت روی من

    آری به يمن لطف شما خاک زر شود

    در تنگنای حيرتم از نخوت رقيب

    يا رب مباد آن که گدا معتبر شود

    بس نکته غير حسن ببايد که تا کسی

    مقبول طبع مردم صاحب‌نظر شود

    این سرکشی که در سر سرو بلند توست

    کی با تو دست کوته ما در کمر شود

    حافظ سر از لحد به در آرد به پای بوس

    گر خاک او به پای شما پی‌سپر شود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۵

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    ساقی حديث سرو و گل و لاله می‌رود

    وين بحث با ثلاثه‌ی غساله می‌رود

    می ده که نوعروس (سخن) چمن حد حسن يافت

    کار اين زمان ز صنعت دلاله می‌رود

    باد بهار می‌وزد از (بوستان) گلستان شاه

    و از ژاله باده در قدح لاله می‌رود

    خوی‌کرده می‌خرامد و بر عارض سمن

    از رشک روی او عرق ژاله می‌رود

    از ره مرو به عشوه‌ی دنيا که اين عجوز

    مکاره می‌نشيند و (مختاله) محتاله می‌رود

    آن چشم جادوانه‌ی عابدفريب بين

    کش کاروان سحر ز دنباله می‌رود

    طی مکان ببين و زمان در سلوک شعر

    کاين طفل يک شبه ره يک ساله می‌رود

    شکرشکن شوند همه طوطيان هند

    زين قند پارسی که به بنگاله می‌رود

    حافظ ز شوق (صحبت) مجلس سلطان غياث دين

    غافل (خامش) مشو که کار تو از ناله می‌رود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۴

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود

    به هر درش که بخوانند بی‌خبر نرود

    دلا مباش چنين هرزه‌گرد و هرجایی

    که هيچ کار ز پيش‌ت بدين هنر نرود

    به تاج هدهدم از ره مبر که باز سپيد

    چو باشه (ز کبر) در پی هر صيد مختصر نرود

    من گدا هوس سروقامتی دارم

    که دست در کمرش جز به سيم و زر نرود

    طمع در آن لب شيرين نکردنم اولی‌ست

    ولی چگونه مگس از پی شکر نرود؟

    سواد ديده‌ی غمديده‌ام به اشک مشوی

    که نقش خال توام هرگز از نظر نرود

    ز من چو باد صبا بوی خود دريغ مدار

    چرا که بی سر زلف توام به سر نرود

    مکن به چشم حقارت نگاه در من مست

    که آبروی شريعت بدين قدر نرود

    تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری

    وفای عهد من از خاطرت (مگر) به در نرود

    سياه‌نامه‌تر از خود کسی نمی‌بينم

    چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود

    بيار باده و اول به دست حافظ ده

    به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۳

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

    هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود

    از دماغ من سرگشته خيال (رخ دوست) دهنت

    به جفای فلک و غصه دوران نرود

    در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند

    تا ابد سر نکشد و از سر پيمان نرود

    هر چه جز بار غمت بر دل مسکين من است

    برود از دل من و از دل من آن نرود

    آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت

    که اگر سر برود از دل و از جان نرود

    گر رود از پی خوبان دل من معذور است

    درد دارد چه کند کز پی درمان نرود

    هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان

    دل به خوبان ندهد و از پی ايشان نرود

    شعر به گمان نزدیک به یقین متعلق است به ناصر بخارایی شاعر و عارف هم‌دوره‌ی حافظ که در شیراز و بغداد و تبریز زیسته و بیست سال پیش از جناب حافظ درگذشته



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۲

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    از سر کوی تو هر کو به ملالت برود (اعنات)

    نرود کارش و آخر به خجالت برود

    کاروانی که بود بدرقه‌اش (لطف) حفظ خدای

    به تجمل بنشيند به جلالت برود

    سالک از نور هدايت (طلبد) ببرد راه به دوست

    که به جایی نرسد گر به ضلالت برود

    (چون به جایی برسد گر به ضلالت برود)

    ای دليل دل گمگشته خدا را مددی

    که غريب ار نبرد ره به دلالت برود

    کام خود (گِرویی) آخر عمر از می و معشوق بگير

    حيف اوقات که يک سر به بطالت برود

    حکم مستوری و مستی همه بر (عاقبت است) خاتمت‌ست

    کس ندانست که آخر به چه حالت برود

    حافظ از چشمه‌ی حکمت به کف آور جامی

    بو که از لوح دلت نقش جهالت برود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۱

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    چو دست (در) بر سر زلفش زنم به تاب رود

    ور آشتی طلبم با سر عتاب رود

    چو ماه نو ره (نظارگان بیچاره) بيچارگان نظاره

    زند به گوشه‌ی ابرو و در نقاب رود

    شب شراب خرابم کند به بيداری

    وگر به روز (حکایت) شکايت کنم به خواب رود

    طريق عشق پرآشوب و (آفت) فتنه است ای دل

    بيفتد آن که در اين راه با شتاب رود

    حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر

    کلاه‌داريش اندر سر شراب رود

    گدایی در جانان به سلطنت مفروش

    کسی ز سايه‌ی اين در به آفتاب رود

    سواد نامه‌ی موی سياه چون طی شد

    بياض کم نشود (ور) گر صد انتخاب رود

    (دلا چو پیر شدی، حسن و نازکی مفروش

    که این معامله در عالم شباب رود)

    حجاب راه تویی حافظ از ميان برخيز

    خوشا کسی که در اين راه بی‌حجاب رود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۰

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    از دیده خون دل همه بر روی ما رود

    بر روی ما ز ديده چه گويم چه‌ها رود

    ما در درون سينه هوایی نهفته‌ايم

    بر باد اگر رود (سر) دل ما (زین) زان هوا رود

    خورشيد خاوری کند از رشک جامه چاک

    گر ماه مهرپرور من در قبا رود

    بر خاک راه يار نهاديم روی خويش

    بر روی ما رواست اگر آشنا رود

    سيل است آب ديده و (بر هر ) هر کس که بگذرد

    گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود

    ما را به آب ديده شب و روز ماجراست

    زان رهگذر که بر سر کويش چرا رود

    حافظ به کوی ميکده دايم به صدق دل

    چون صوفيان (صفه‌ی دارالصفا رود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۹

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود

    بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود

    بنوش جام صبوحی به ناله‌ی دف و چنگ

    ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود

    به دور گل منشين بی شراب و شاهد و چنگ

    که همچو (دور) روز بقا هفته‌ای بود معدود

    شد از (بروج) خروج رياحين چو آسمان روشن

    زمين به اختر ميمون و طالع مسعود

    ز دست شاهد نازک‌عذار عيسی‌دم

    شراب نوش و رها کن حديث عاد و ثمود

    جهان چو خلد برين شد به دور سوسن و گل

    ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود

    چو گل سوار شود بر هوا سليمان‌وار

    سحر که مرغ درآيد به نغمه‌ی داوود

    به باغ تازه کن آيين دين زردشتی

    کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

    بخواه جام صبوحی به ياد آصف عهد

    وزير ملک سليمان عماد دين محمود

    بود که مجلس حافظ به يمن تربيتش

    هر آن چه می‌طلبد جمله باشدش موجود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۸

    فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان

    در ازل هر کو به فيض دولت ارزانی بود

    تا ابد جام مرادش همدم جانی بود

    من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار

    گفتم اين شاخ ار دهد باری پشيمانی بود

    خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن (بر آب) به دوش

    همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود؟

    بی چراغ جام در خلوت نمی‌يارم نشست

    زان که کنج اهل دل بايد که نورانی بود

    همت عالی طلب جام مرصع گو مباش

    رند را آب عنب ياقوت رمانی بود

    گر چه بی‌سامان نمايد کار ما سهلش مبين

    کاندر اين کشور گدایی رشک سلطانی بود

    نيک‌نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار

    خودپسندی (بدپسندی) جان من برهان نادانی بود

    مجلس انس و بهار و بحث (عشق) شعر اندر ميان

    نستدن جام می از جانان گران‌جانی بود

    دی عزيزی گفت حافظ می‌خورد پنهان شراب

    ای عزيز من نه عيب (گناه) آن به که پنهانی بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۷

    مفاعیلن مفاعیلن فعولن

    مسلمانان مرا وقتی دلی بود

    که با وی گفتمی گر مشکلی بود

    به گردابی چو می‌افتادم از (چشم) غم

    به تدبيرش اميد ساحلی بود

    دلی همدرد و ياری مصلحت‌بين

    که استظهار هر اهل دلی بود

    ز من ضايع شد اندر کوی جانان

    چه دامنگير يا رب منزلی بود

    سرشکم در طلب خون می‌چکانید

    ولی از وصل او بی‌حاصلی بود

    هنر بی‌عيب حرمان نيست ليکن

    ز من محرومتر کی سائلی بود

    بر اين جان پريشان رحمت آريد

    که وقتی کاردانی کاملی بود

    مرا تا عشق تعليم سخن کرد

    حديثم نکته‌ی هر محفلی بود

    مگو ديگر که حافظ نکته‌دان است

    که ما ديديم و محکم (غافلی) جاهلی بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۶

    مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن

    آن يار کز او خانه‌ی ما جای پری بود

    سر تا قدمش چون پری از عيب بری بود

    منظور خردمند من آن ماه که او را

    با حسن ادب شيوه‌ی صاحب‌نظری بود

    از چنگ منش اختر بدمهر به دربرد

    آری چه کنم (گردش، محنت، فتنه) دولت دور قمری بود

    دل گفت فروکش کنم اين شهر به بويش

    بيچاره ندانست که يارش سفری بود

    خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرين

    افسوس که آن (سرو) گنج روان رهگذری بود

    اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت

    باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

    عذری بنه ای دل که تو درويشی و او را

    در مملکت حسن سر تاجوری بود

    تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد

    تا بود فلک شيوه‌ی او پرده‌دری بود

    خود را (بکشد) بکش ای بلبل از اين رشک که گل را

    با باد صبا وقت سحر جلوه‌گری بود

    هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

    از يمن دعای شب و ورد سحری بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۵

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    به کوی ميکده يا رب سحر چه مشغله بود؟

    که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود

    حديث عشق که از حرف و صوت مستغنی‌ست

    به ناله‌ی دف و نی در خروش و (غلغله) ولوله بود

    مباحثی که در آن (حلقه) مجلس جنون می‌رفت

    ورای مدرسه و قال و قيل مساله بود

    دل از کرشمه‌ی ساقی به شکر بود ولی

    ز نامساعدی بختش اندکی گله بود

    قياس کردم و آن چشم جادوانه‌ی مست

    هزار ساحر چون سامريش در گله بود

    بگفتمش به لبم بوسه‌ای حوالت کن

    به خنده گفت کی‌ات با من اين معامله بود

    ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش

    ميان ماه و رخ يار من مقابله بود

    دهان يار که درمان درد حافظ داشت

    فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۴

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    ديدم به/ خواب خوش که/ به دستم پی/ اله بود

    تعبير رفت و کار به دولت حواله بود

    چل (سی) سال رنج و غصه کشيديم و عاقبت

    تدبير (آن) ما به دست شراب دوساله بود

    آن نافه‌ی مراد که می‌خواستم ز بخت

    در چين زلف آن بت مشکين‌کلاله بود

    از دست برده بود خمار غمم سحر

    دولت مساعد آمد و می در پياله بود

    خون‌ می‌خورم ولیک نه جای شکایت است

    روزی ما ز خوان کرم اين نواله بود

    نالان و دادخواه به میخانه می‌روم

    کانجا گشاد کار من از آه و ناله بود

    هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچيد

    در رهگذار باد نگهبان لاله بود

    بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح

    آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود

    گل بر جریده‌ گفته‌ی حافظ همی نوشت

    شعری که نکته‌ایش به از صد رساله بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy