エピソード
-
ذبیح گفت این کیه میخونه؟ گفتم فرخزاد گفت فروغ؟ گفتم فریدون برادرش گفت قشنگ میخونه چته غمبرک زدی؟ گفتم خستمه ،ذبیح یه مرگاییم هس که اسمشو بلد نیستم گفت اوه یعنی بریم کوه؟ گفتم بریم
دم پلنگچال نشستیم و به گربه ها و سگها نگاه کردیم. ذبیح گفت :کلاغها نیستن .امروز گفتم .سرده گفت یعنی کلاغ هم سردش میشه؟ گفتم فرخزاد رو مهموناش کشتن ،ذبیح سیتا چاقو زدن تو قفسه سینهش اصلا جا میشه سیتا زخم تو سینه آدم؟ گفت ها بیشترم جا میشه انسان گنجایش زخمش بالاس. همین خود تو نمونه ش
رسیدیم خونه و تو تاریکی نشستیم گفت تو یه چی دیگهت هم .هس گفتم تا حالا کف دستت دلتنگ صورت کسی بوده؟ که صورتشو بذاره کف دستت و خوابش ببره؟ تا حالا وسط خیابون یاد یکی افتادی بری بشینی رو سکوی یه خونه و یه زن پیری رد بشه بهت بگه دل بستی پیرمرد؟ آخ آخ ذبیح گفت یکی رو میخواستم نشد بگم تو عروسیش از هفت غروب رقصیدم تا سه صبح میدونی چرا؟ گفتم که خسته شی بتونی بخوابی؟ گفت نه که نفهمه. اگه یکی رو بخوای غمش رو نمیخوای حالیته؟
موقع خداحافظی گفت اگه مث آدم به بهشت جهنم اعتقاد داشتی الان میتونستی فکر کنی فریدون و فروغ با هم تو بهشتن با بابات و شاهد و عطیه و علی و نیما و کژال و ساسان و بقیه کس وکار .مردهت گفتم ،ذبیح امید واهی بدتره از .ناامیدی گفت خرابی به ننه ت بگو برامون دعا کنه
رفت من هم نشستم واسه بچههای بینام بلوچ گریه کردم. سعی کردم واسه غمام اسم بذارم اسم غم گذشتن از تو رو گذاشتم این مرد قبر خودش شد حالا فریدون داره میخونه من تنها میمانم روی ساحل.
من ساحل ندارم کف خونه دراز کشیدم و منتظرم آب از سرم رد
بشه.
مامان واسه ذبيح دعا كن من كارم از شفا گذشت #حمیدسلیمی
به یاد فریدون فرخزاد
+
-
قلب من مثل همه آدما تو کل عمرش ۲/۵ میلیارد بار میتپه !
و تو، صاحب این اثر دراماتیک خدایی !
آخرین خاطرمون ایستگاه مترو قیطریه بود ساعت نوزده و نوزده دقیقه (۱۹/۱۹ دقیقه)؛ همه چی فرق داشت طرز حرف زدنت، نگاه کردنت، راه رفتنت، دیوونه بازی هات که آدم رو تا فضا راهنمایی میکرد !
حتی اون خنده هات میگفت این تلخ ترین یادگاریه !
چرا آدما وقتی میخان برن، درباره ترسناک ترین چیزا حرف میزنن؟
دقیقاً مثل خودت که همش میگفتی؛ ببین منو..
اگه من نشدم خودتو نبازی !
اگه ترکت کردم زخمی کردمت محکم بمونی باشه ؟
هر دم که از این حرفا میزدی، این شبارو حس میکردم و تنها جمله و کلمهای که میتونست منو آروم کنه این بود که بهت بگم کافیه ادامه نده !
اِنقدری رفته بودی تو جون و پوست و رگ و استخون من !
که فکر میکردم من، یعنی تُ !
بعد نداشتنت !
هر وقت یه دفعه ای بدون هیچ دلیلی خندم میگرفت؛ خیلی ها ازم میپرسیدن واسه چی میخندی ؟!
میگفتم آخه خیلی قشنگه وقتی حس کنی که نبضت فقط صدای یه نفرو میده !
میدونی ؟!
پاک کردن تُ کار من نیست ازم نخا !
من اگه تورو از یاد ببرم یه جورایی خودکُشی کردم !
درسته !
تُ بازیگر خوبی بودی؛
پرامو کندیُ با خیال راحت غصه هامو نشستیُ دیدی !
قلبمُ خشک خشک کردیُ روحم رو از وسط بُریدی !
تا وقتی که سرنوشت من نبودی یه آدمِ خیلی خیلی خوب نه، ولی خوب که بودم ؟!
نمیدونستم واقعاً عشق چیه که با وجود تو عشق رو هم فهمیدم !
من یه خسته ی بهونه گیرم که تو میفهمی اونو !
دوست داشتن تو مثل این خبر میمونه که قلبم به سیستم عصبیم اشاره کنه که اعلام کنن، تُ شدی جریان زندگی این آدم !
#الیاس_سارانی
#رادیو_آغوش
نویسنده: الیاس سارانی گوینده:محمدرضا حنیفی میکس:محمدرضاحنیفی
کاور: الیاس سارانی
عکاس: (نامشخص) در صورتی عکس به متعلق هست اعلام کرده و نام شما درج خواهد شد
محمدرضا شجریان همایون شجریان دلم از نرگس بیمار تو بیمار تر است تو کافر دل نمیبندی -
エピソードを見逃しましたか?
-
در این اپیزود جدید رادیو آغوش قصد داریم درباره موضوع درونگرایی حرف بزنیم پس باما همراه باشید
-
کسی میتونه دلتنگی رو لمس کنه که تو تصرف واژه ها دلتنگی براش یه درد عجیبی باشه..!
یه درد کهنه، که وجودشو تسخیر کرده..
دنیا شده پُر از سایه هایی که روح آدما رو زنده زنده میکُشن..!
شده پر از نقاب هایی که یه روزی با برداشتنشون همه چیز تغییر میکنهُ، این وسط ما ضربه میخوریم.!
من خیلی دلم تنگه، خیلی
یه دنیای عجیبی توی وجودم شکل گرفته..
لبخندِ منو همه میبینن ولی خنده هامو نه..!
پشت این بی زبونی، سکوت، صدای آروم، نفسای تند، چشمای گرد و سیاه، حرف هایی نشسته که در حال پاک شدنه..!
(مکث هشت ثانیه با نفس کشیدن از ته دل)
میگماااا
اصلا چرا شبا روز نیست؟
کاش روز بود..
تا حداقل یه خورده کم تر حرص میخوردیم،
اِنقدری که بهش فکر کردم آلزایمر خوانش گرفتم جز خوانش اسمش..!
یه آلزایمر که فراموشی نیست، یه آلزایمرِ که فقط تورو میشناسه!
یه چیزی تو مایه های اینکه قاتل یه سریال آدم ربایی بگه من فقط با آقای ایکس حرف میزنم!
منم میگم من آلزایمر دارم فقط یه نفر رو میشناسم فقط هم با همون حرف میزنم!
قشنگه: آلزایمر بگیری هیچکسی رو یادت نیاد جز یه نفر!
اما اون دیگه منو یادش نیست..
اون کلا آلزایمر گرفته، حتی میگه اسمتم یادم نیست..!
دیگه واژه و قلم رو دستم کار نمیکنه..!
شدیم یه جوونی که پیرمرد شده...!
که رمقِ حرف زدنم نداره..!
فقط خیلی دلتنگشم، امونی هم ندارم..!
الیاس سارانی
من در اینجا تو در آنجا کلبه ای
میسازی!
قلب من میلغزد وقتی که خبری آنجا است!
حال من حال یک ببر ناتوان است!
شب در اینجا و در آنجا فرق دارد تو در آنجا میخندی من در اینجا غرق بغضم!
تو میسازی خنده ات را!
من مینوازم غصه ام را!
خنده ات با بغض من در یک تضاد است!
آری خبری آنجا است..!
نویسنده:الیاس سارانی گوینده:مبین حجازی کاور و میکس:محمدرضاحنیفی -
مامانم میگفت قدیما وقتی دل یه آدم میگرفت، منتظر بود که فقط غروب بشه..!
خیره بشه به آفتابی که داره میره،
دلشو باز کنه پیش خودش، هرچی داره تو تنهایی خودش به زبون بیاره..!
من الان دلم گرفته، هیچ جوره نمیتونم خودمو آروم کنم مامان..!
حتی وقتی تو خیابونا راه میرم، دلم میگیره...
دلم میخواد یکی بیاد دست رو شونم بزاره، بگه..
آروم باش...من کنارتم..!
ولی دیگه اون آدما هم مثل خاطرات مادرم قدیمی شده..!
)
یادش بخیر، وقتی مدرسه میرفتم زمین میخوردم تو زنگ ورزش..!
اون همکلاسیم که کنار دستم مینشست، میآمد و میگفت:
من هستم، بلند شو...دستتو بده به من..!
من از همونا میخوام که یه حس خوب بهم بده..!
)
عجب روزگار غریبی شده،
کسی درکت نمیکنه،
فقط دو نفر میتونن درکت کنن، یه نفر که بُن بست تورو تجربه کرده باشه، اون یکی هم که از ته دلش عاشقت باشه..!
بخدا حس عجیبی دارم..
یه حس غریب..
میخوام چشامو ببندم، اشک بریزم واسه تموم دردایی که تو وجودم لمس کردم،
ولی باز تنهایی خودم زخمامو دونه دونه بستمشون، به کسی هم نگفتم چون نخواستن..!
یکی بود بهم میگفت: اگه تو اشک بریزی من اون لکه بجا مونده اشکت رو بوس میکنم..!
اما کجاست؟!
اونم نیست، اونم دید که تو اسفناک ترین حالت ممکن که نمیتونم خودمو جمع کنم،
رفت..!
نویسنده: الیاس سارانی گوینده:محمدرضاحنیفی -
سلام آقای قاضی..
چرا هرچی فکر میکنم یادم نمیاد که بد بودم؟!
چرا بعد این همه مدت خسته شدم از همه چی؟!
آقای قاضی..
من محکوم بودم به حبس شدن کنارش،
اما اون قید این حکم رو زد، و خودش نخواست..!
من موندم چطوری خوب باشم، وقتی از درون دارَم زدن..!
آقای قاضی..
وانمود میکنم خوبم..
اما یه قلب شکسته، زخمی پُر از حرف دارم که تیکه تیکه هاشو فقط تونستم جمع کنم..!
(صدای سرفه، سرفه، سرفه)
آقای قاضی..
وقتی بهم میگفت «خوبی؟!»
یه طوفانی از تو رگای فرسوده من رد میشد که بزرگ تر از طوفان «هاگیبیس» ژاپن بود..!
میگفتم خوبم!
اما کنار تو فوقالعاده تر!
میگفت بهم، چطوری فوقالعاده ای وقتی طوفانی به این بزرگی از رگات رد میشه؟!
میدونی چی میگفتم آقای قاضی؟!
میگفتم «من همیشه میگم این طوفانه که مارو به سمت معجزه حرکت میده نه چیز دیگه ای..»
اون معجزه من بود!
آقای قاضی..
همیشه فکر میکردم عشق یه چیز واقعی اما شبیه تخیله..!
اما وقتی عاشقش شدم، متوجه شدم نه تنها تخیل نیست..
بلکه عشق، اعجوبه ترین چیز ممکنه..!
نویسنده: الیاس سارانی. گوینده:محمدرضاحنیفی -
همیشه هوا که سرد میشود یادم میآید. آن روزهای سرد را میگویم،زمستان نبود نه؛به گمانم زمان دقیقش میان کشمکش پاییز و زمستان بود. دقیقا آن موقعه که درختان ماندهاند که دلبری کنند یا بخوابند. آن سالها برفهای سنگینی میبارید.آنقدر سرد میشد که پیکانها یخ میزدند و باید حتما به هزار مکافات روشن میکردی،لولههای آب میترکید،راهها بسته میشد،خلاصه سرتان را نبرم،مکافات و زیبایی با برف بر سر مردم میریخت.
اما این سرما حس نمیشد، نه اینکه پوستت خشک نشود، نه اینکه کاپشن نپوشی. باید میپوشیدی تازه آنهم از جنس بادگیر و پشمشیشه. حس نمیشد چون آدمها گرم بودند. محبت هنوز از بین آدمها کوچ نکرده بود. مثلا اگر ماشینی روشن نمیشد،چند نفری بودند که توی برف حتی هل بدهند. اگر کسی در گوشهی خیابان از سرما کز کرده بود، ماشینهایی بودند که کلمهی"نیشترمز"را بلد باشند، جملهی"بروآقا کی از شما پول خواست" و از ایندست جملات که بوی محبت میدهد. اما نمیدانم چه شد که دیگر از آن برفها نیامد. اصلا نمیدانم که آن انسانها یکهو کجا رفتند؟ در کودکی من بودند اما در جوانی من نیستند. شاید سرمای آن روزها به قلبشان نفوذ کرد و رفتهرفته سرما از روی آسفالت پرید روی صورتآدمها، آسمان هم که کور نیست حتما سردی نگاه ما به یکدیگر را دید و دیگر نخواست از زیبایی خودش به صورت ما بریزد. کسی چه میداند؟!
بنیامین عباسی
گوینده:محمدرضاحنیفی -
دل نازکی مریضیه دکتر؟ باس نمونه برداری کنین؟ آزمایشی چیزی؟ میشه جراحی کنین ابرهای گلوم رو دربیارین؟ می دونم خطر داره اما خطرش کمتره از حرفهایی که قورت میدیم. من خیلی خسته شدم دیگه. خسته شدم از این همه شب، از این همه روز. از این همه هی " درست میشه، نترس" گفتن به خودم که بدونم دروغه و دیگه هیچی هیچ وقت درست نمیشه.
گوینده:محمدرضاحنیفی
نويسنده:حمیدسلیمی
کاور:مجاز -
بیدار که شدی او رفته بود...
نهنگی بود که دانشمندان او را از سال ۱۹۹۲ تحت نظر داشتند تا بالاخره علت تنهاییاش را کشف کردند!
نهنگ ۵۲ هرتزی ، نامی بود که دانشمندان پس از ضبط صدایش برای او در نظر گرفتند . محدوده صوتی آواز والهای آبی بین ۱۵ تا ۲۰ هرتز است در حالی که آواز این نهنگ فرکانسی معادل ۵۲ هرتز داشت ، در نتیجه توسط هیچ نهنگ دیگری قابل شنیدن و شناسایی نبود ...این نهنگ که به خاطر فرکانس صدایش «52 هرتز» نیز نامیده میشود، تنهاترین نهنگ دنیا خوانده میشود که هیچ پاسخی برای نغمههای عاشقانهاش دریافت نمیکند. -
مثل پیانیست محزونی که در ویرانههای کشورش، روزهای امن و آرام را مثل نت روی کلاویه استخوانهایش مینوازد. بله، این موسیقی بسیار غمگین است، اما بسیار عزیز هم هست، بسیار مقدس، بسیار شفادهنده.
-
یادمه دلت میخواست یه روباه نارنجی باشی تو یه کارتون ژاپنی
گوینده:محمدرضاحنیفی
نویسنده: حمید سلیمی -
جهان کوچک من
-
دنیا کارخونه برآورده کردن آرزو ها نیست
-
راستی خیلی دلم تنگ شده برات
-
باید بجنگی تا خودت از اینجا بکشی بیرون و بالا
-
طوفان... طوفان... طوفان...
اسمت گذاشته بودم، چون خیلی دلبرونه بود بد دل آدم میبری -
هنوزم میشه بخشید همو...
-
گوش جان میسپاریم به صدای شما مخاطبان عزیز
-
میدونی خوبه آدم به تور آدمای خوش قول بیوفته،خوش قول بود
خیلی... - もっと表示する