エピソード
-
▨ نام شعر: حکایت بارانی بی امان است
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
حکایت بارانی بیامان است
اینگونه که من
دوستت میدارم.
شوریدهوار و پریشان
بر خزهها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب، بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچینِ باغِ بستهدری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
چون خونی در دل
که همواره
فراموش میشود.
حکایت بارانی بیقرار است
اینگونه که من
دوستت میدارم.
▨
شمس لنگرودی
شعر دوم از دفتر نتهایی برای بلبل چوبی
-
▨ نام شعر: دو شعر کوتاه
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
۱
برخاستهام از خواب
در پلکم تویی
و نمیدانم کجایی
۲
دلتنگی
خوشهٔ انگور سیاه است
لگدکوبش کن
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی سربسته بماند
مستت میکند اندوه
▨
شمس لنگرودی
-
エピソードを見逃しましたか?
-
▨ نام شعر: بهار
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
برف رد قدمها را پاک میکند
و گمشدگان نه به جایی میرسند
نه به مبدأ خود بازمیگردند
گمشدگی در برف شکلی است از چهرۀ زندگی
روشنایی خوفناکی است
دامی سفید
گسترده
که به تاریکی راه میبرد
▨
شمس لنگرودی
-
▨ نام شعر: نقشه های جهان
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
نقشههای جهان به چه درد میخورند؟
نقشههای تو را دوست دارم
که برای من میکشی
خطوط مرزی و رودخانهها ... متروها ... خانهها
نقشهٔ کوچکت را دوست دارم
که دیدهبانان چهارسویش
از برج مراقبه با صدای بلند با هم صحبت میکنند
و من اینسو تا آنسویش را
با غلتی طی میکنم .
▨
شمس لنگرودی
-
▨ نام شعر: بیداری
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
میخواهم دوباره به دنیا بیایم
بیرونِ در، تو منتظرم بوده باشی
و بیآنکه کسی بفهمد
جای بیداری و خواب را
به رسم خودمان درآریم
چه بود بیداری
که زندگیاش نام کرده بودند.
▨
شمس لنگرودی
-
▨ نام شعر: بهار
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
حیف نیست
بهار باشد
تو نباشی؟
از بس غلتید
تختهسنگِ سیزیف
به سنگریزه بدل شد.
فردا آمدنی است
حرفی در میان نیست
اما از کجا در ارابهٔ او ما نیز بوده باشیم؟
برخیز و بیا
برخیز و به جاده نگاه نکن
که همیشه خود را به تاریکی میزند
فهمیدهام هرکس چراغ جادهٔ خود باید بوده باشد.
زندگی! چقدر سر به سرم میگذاری
خودی به نظر میرسی
با تو که قهر میکنم میفهمم که مرا نمیشناسی.
حیف نیست
بهار
از سر اتفاق بغلتد در دستم
آن وقت
تو نباشی؟
▨
شمس لنگرودی
-
▨ نام شعر: و تو هم روزی پير می شوی
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
و تو هم روزی پير میشوی
اما من
پير تر از اين نخواهم شد
در لحظهای از عمرم متوقف شدم
منتظرم بيايی
و از برابر من بگذری
زيبا
پير شده
آراسته به نوری
که از تاريکیِ من
دريغ کردهای
▨
شمس لنگرودی
-
مصاحبه با شمس لنگرودی
ــــــــــــــــــــــــ
▨ مصاحبه شونده: محمد شمس لنگرودی
▨ محل مصاحبه: شبکه تلویزیونی صدای آمریکا
▨ مصاحبه کننده: مهدی فلاحتی
▨ موضوع: کودکی شمس و روحیهٔ پدرش، شعر متعهد، چیستی شعر، دورههای شعری شمس و شعرخوانی او
▨ پالایش: شهروز
─────♬ ─────
شعر با صدای شاعر | @schahrouzk
-
▨ نام شعر: چتر سوراخ (شعر شماره ۱۷)
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
دوردست
در جامههای سپید تابستانیِشان، برزِگران
همچون پرندگان به نظر میرسیدند:
شاد، بازیکنان، رویاوار.
از رودخانههای خشک و سنگلاخِ تشنه و خاربوتهها گذشتیم
در زیرِ ابرِ پرندگان
کنار ساقههای علف،
و به گندمزاران سپید رسیدیم
آنجا که برزگران
در جامههای سپید و درازشان
تکیده و مهتابی
خاموش و مرده به نظر میرسیدند.
▨
شمس لنگرودی
شعر شماره ۱۷ از دفتر شعر چتر سوراخ
-
▨ نام شعر: بر دکهٔ روزنامهفروشی
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
بر دکهٔ روزنامهفروشی
باران
به شکل الفبا میبارد.
دوست دارم
چند حرف و شاخه گلی در منقار بگیرم
و منتظرت بمانم.
باران عصر
موزون و مقفا
میبارد
میبارد
میبارد
و تو
دیر کردهای،
گلها
مثل پرندگان بهدامافتاده در کف من میلرزند.
تو نخواهی آمد
و شعر
داستان پرندهای است
که پرواز را دوست دارد و
بالی ندارد.
▨
شمس لنگرودی
شعر شماره ۳۵ از دفتر شعر ۵۳ ترانهٔ عاشقانه
-
▨ نام شعر: دلم به بوی تو آغشته است
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
دلم به بوي تو آغشته است
سپيدهدمان
كلمات سرگردان بر ميخيزند و خوابآلوده دهان مرا ميجويند
تا از تو سخن بگويم.
كجاي جهان رفتهاي
نشان قدم هايت
چون دانِ پرندگان
همه سویی ريخته است
باز نمیگردی، میدانم
و شعر
چون گنجشکِ بخارآلودي
بر بامِ زمستاني
به پارهیخی بدل خواهد شد.
▨
شمس لنگرودی
-
▨ نام شعر: حکایت دریاست زندگی
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
آرام باش عزیز من
آرام باش.
حکایت دریاست زندگی،
گاهی درخشش آفتاب،
برق و بوی نمک،
ترشح شادمانی،
گاهی هم فرو میرویم،
چشمهایمان را میبندیم،
همه جا تاریکی است.
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون میآوریم
و تلالو آفتاب را میبینیم
زیر بوتهای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری طالع می شود.
▨
شمس لنگرودی
از دفتر شعر حکایت دریاست زندگی
-
▨ نام شعر: چه میگذرد در دلم؟
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
چه میگذرد در دلم
که عطر آهنِ تفته از کلماتم ریخته است؟
چه میگذرد در خیالم
که غلغل نور از رگهایم به گوش میرسد؟
چه میگذرد در سرم
که جِرجِر طوفانِ بندشده در گلویم میلرزد؟
سراسر نامها را گشتهام
و نام تو را پنهان کردهام
میدانم شبی تاریک در پی است
و من به چراغ نامت محتاجم
طوفانهایی سر چهارراهها ایستادهاند
و انتظار مرا میکشند
و من به زورق نامت محتاجم
آفتاب را سمت خانهی تو گیج کردهام
گل آفتابگردانِ ونگوگ!
حضور تو چون شمعی تهِ دره کافیست
که مثل پلنگی به دامن زندگی در افتم
قرص ماه حل شده در آسمان!
چه میگذرد در کتابم
که درختانِ بریده برمیخیزند
کاغذ میشوند
تا از تو سخن بگویم؟
چه میگذرد در سرم
که بر نوکِ پا قدم برمیدارند، ببر و خدا
در خیالم؟
▨
شمس لنگرودی