Episoder

  • از پی تقلید و معقولات نقل

    پا نهاده بر سر این پیر عقل

    پیرخر نه جمله گشته پیر خر

    از ریای چشم و گوش همدگر

     

    برای فیلسوفان مثبت‌نگر، امکان پالایش شهود وجود دارد به‌طوری‌ که شهودی بی‌واسطه از آنچه هست، داشته باشند. مفهوم گوش‌سپردن به روان شیوه‌ای برای توصیف تقدم شهود بر فهم و «بصیرت» است. فرآیند رشد خودآگاهی به پالایش شهود منطقی با آگاهی ذهن از خود نیاز دارد. امرسون معتقد بود که می‌توان کیفیت بی‌واسطۀ زندگی را در زبان بیان کرد تا دیگران بتوانند زندگی مشابه را با حواس شهودی خود تجربه کنند. «ما امیدواریم که بتوانیم افکار و احساسات را چنان ترسیم کنیم که سرزنده‌بودن زندگی را افاضه کند». کلمات زنده توان تحریک خودآگاهی را دارند، یعنی تصویری زنده از تجارب زندگی شخصی در زمینۀ مکانی و زمانی طبیعی آنها. در مقابل، حافظۀ معنایی باعث تقلیل زندگی به مفاهیم انتزاعی و واقعیت‌های کلی می‌شود که بی‌جان هستند.

    این احساس که طبیعت و کلمات زنده هستند، اغلب به‌ عنوان ‌همه‌خدایی توصیف می‌شود. مطابق جهان‌بینی استعلاگرایان، همۀ چیزهای طبیعت مشحون از ویژگی‌های معنوی زنده‌ای است که توسط حواس شهودی ما قابل تشخیص است؛ بنابراین، افراد می‌توانند با غوطه‌وری در جوهر حرکت، هشیاری خود را دگرگون کنند.

  • کلونینگر از اصطلاح «والایش» برای تعیین فرآیند بالاکشیدن تفکر از یکی از ترازهای دوسوگرایانۀ هشیاری به زیرتراز متناظر تراز معنوی استفاده می‌کند. در واقع والایش، افکار را درخشان و متعالی می‌کند، در حالی که هم‌زمان از تمامیت هستی ما و روابط‌مان در زندگی محافظت می‌کند. از این‌ رو، تغییر تفکر به نمودهای تناسلی تراز معنوی از طریق والایش منجر به فهم امید می‌شود که تعارض‌های تراز تناسلی را آشتی می‌دهد. تغییر مکان تفکر به نمودهای مادی تراز معنوی منجر به فهم دهشمندی می‌شود که تعارض‌های تراز مادی را آشتی می‌دهد. تغییر فکر به نمودهای عاطفی تراز معنوی منجر به فهم صلح می‌شود که تعارض‌های تراز عاطفی را آشتی می‌دهد. تغییر تفکر به نمودهای اندیشگی تراز معنوی منجر به درک ایمان می‌شود که تعارض‌های تراز اندیشگی را آشتی می‌دهد و به وضعیت پایدار و مداوم آگاهی‌های بدون گزینش یا هوش یکپارچه منتهی می‌شود. ارتقاء بیشتر تفکر در تراز معنوی به اوج انسجام شخصیت می‌رسد که در آن افراد فقط به سرسپردگی در وحدت هستی علاقه نشان می‌دهند.

  • Mangler du episoder?

    Klikk her for å oppdatere manuelt.

  • شاید برای این داستان بتوان از درهم تنیدگی حقیقت سخن گفت. هر کس با تمام وجود در حقیقت حل شود، همه اجزای هستی با وی همراه و هماهنگ اند. ابوجهل چون همچون شیطان بر علیه یگانگی هماهنگ حقیقت هستی عصیان کرده است و فروتنی را به کناری نهاده و منیت بر وی غلبه کرده است، با وجود مشاهده حقیقتی که با باور وی هماهنگ نیست، خشمگین می‌شود و نشانه‌ها را بر زمین می‌کوبد.

    اینکه هر کس فروتن و تسلیم در برابر حقیقت غایی باشد، همه اجزا هستی بر حقانیت وی شهادت می‌دهند. اما اگر مغرور و پر نخوت باشد، از هماهنگی با تمامیت هستی خارج می‌شود و در آن صورت حتی حواس پنجگانه نیز نمی‌تواند به وی کمک نماید.

    این همان موسیقی هستی است که فراتر از زبان عمل می‌کند. همان طور که زبان موسیقی زبان بین‌المللی است و همه آن را درک می‌کنند. هستی هم الحان خود را دارد که بر هر کسی آشکاره نیست.

    منطبق با تئوری کلونینگر حس باطنی حقیقت awareness of truth بعد از حس‌های باطنی هستمندی، آزادی و زیبایی اگر بیدار شود می‌تواند چنین هارمونی را درک کند. آگاهی بر حقیقت بالاتر از زبان عمل می‌کند.

  • در عالم مواردی در جریان است که با این حس‌های خود قادر به درک آنها نیستیم. پس حس‌های ظاهری ما ناقص‌اند. بر همین اساس استدلال ناتوان است.

    پای استدلالیان چوبین بود

    پای چوبین سخت بی‌تمکین بود

    مولوی معتقد است که ما جز همین حس‌های ظاهری حس‌های دیگری داریم که اگر آنها را تقویت کنیم، قادر به درک بسیاری از محرک‌های ناشناخته در همین جهان خواهیم شد.

    پنج حسی هست، جز این پنج حس

    آن چو زر سرخ و این حس‌ها چو مس

    کسی که فاقد این ابزار تشخیص یعنی پنج حس باطنی است، چگونه می‌تواند ناله چوب خشکی را درک کند.

    آنک او را نبود از اسرار داد

    کی کند تصدیق او نالهٔ جماد

    فقط کسانی که توانسته‌اند با عالم غیب ایجاد ارتباط کنند یعنی اهل دل، سخن آنان را می‌شنوند و می‌فهمند:

    نطق آب و نطق خاک و نطق گل

    هست محسوس حواس اهل دل

    در این جهان همه چیز در حال گفتگویند و اطلاعات رد و بدل می‌شود، اما ما قادر به درک آن زبان نیستیم. مگر آنکه حواس خاموشمان را بیدار کنیم. بنیاد جهان اطلاعات

    است و جهان همواره در حرکت است و اگر اطلاعات در حرکت باشند، این یعنی کلام!

    در داستان های قبلی از جمله داستان مرد بقال و طوطی و داستان نخجیران و شیر به حواس باطنی پرداختیم که عبارت بودند از حس باطنی هستمندی، اراده آزاد، زیبایی، حقیقت و خیر.

  • طبق محتواي این داستان به تولد ثانی آنکه در وجود آدمی جان و روان می رسد از غیب چون آب روان خواهیم پرداخت. 

  • شاید بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید گذر از مراحل اول و دوم و مردن بر دوسوگرایی و در این عشق چو مردید همه روح پذیرید، افکار ژرفابینانه‌ی مرحله سوم نادوسوگرایی است.

  • به گفتۀ مونتنی، انسان بخش جدایی‌ناپذیر از نظم طبیعی جهان است و آگاهی از این وحدت و واقعیت باعث ایجاد هیبت و تکریم می‌شود و به خرد و نیک‌زیستی منتهی می‌شود.

  • طبق نظریه کلونینگر برای فهم این داستان باید از علت و معلول فیزیک کلاسیک گذشت و با ناسببی فیزیک کوانتوم مساله را حل و فصل کرد. داستان های بسیاری در مثنوی مبتنی بر ناسببی بیان شده که داستان شاه و کنیزک از آنهاست. عاشق شدن شاه بر کنیزک ناسبب است. از قضا سرکنگبین، صفرا فزود، ناسبب است.

  • با توجه به نظریه کلونینگر در پی آنیم که بدانیم چگونه در معرض آن بختی باشیم که مگس را به هما تبدیل می‌کند یا خرگوشی را ترفندی غالب بر شیر شاه جنگل می‌بخشد. در واقع همان طور که در داستان قبل با اشاره به بیت

    از کی بگریزیم‌‌؟ از خود‌‌؟ ای محال

    از کی برباییم‌‌؟ از حق‌‌؟ ای وبال

    اهمیت خودآگاهی و مراحل آن را شروع کردیم در ادامه در این داستان به مرحله سوم می‌پردازیم که شاید همان بخت داستان ما تجدید خاطره خودانگیخته واقعیت زندگی در مرحله سوم خودآگاهی است! در این مرحله است که درمی‌یابیم که ما واجد فهم بسیطی برای حل ‌و فصل تعارض‌ها هستیم که تحت ژرفابینانگی است.

  • فلسفۀ مثبت‌نگر معتقد است رشد خودآگاهی منجر به آزادی ارادۀ شخص از شرطی‌شدگی‌های گذشته می‌شود. رشد خرد در ما منجر به رشد انعطاف‌پذیری انطباقی و وقار می‌شود. در واقع اراده‌مان کمتر و کمتر تحت تأثیر گذشته قرارگرفته و به‌طور فزاینده‌ای تحت تأثیر آنچه حقیقی و منطبق با زمان حال است، قرار می‌گیرد. با افزایش آگاهی، از نظم کیهانی، به‌طور طبیعی آزادی در حالت طبیعی به‌ صورت لذت منطقی از زندگی ابراز می‌شود که شامل افزایش آگاهی از همۀ حواس ما (جسمی و شهودی) و همچنین عشق بی‌خویشتن و در خدمت به دیگران است و نه انگیزه‌های خودمحورانه­! در نتیجه فرد آزاد به نحوی بی‌خویشتنانه، منصف و راضی است.

  • بسته به میزان آگاهی افراد از اهداف و ارزش‌هایشان، رابطۀ جنسی، دارایی، قدرت و دوستی هر کدام می‌توانند خود-شکست‌ده یا انطباقی باشند. اینکه چگونه افکار و روابط اجتماعی‌مان، منجر به هماهنگی و شادکامی در یک زندگی خوب می‌شوند، خود معیاری است جهت سنجش درجۀ انسجام افکار و روابط اجتماعی ما انسان‌ها.

    در مسیر خودآگاهی تمرین‌های عملی برای ذهن توصیف ‌شده است تا ذهن را هرچه بیشتر در مشخص‌کردن مراحل کاوش برای رسیدن به خرد و نیک‌زیستی کمک کند. برای تجربۀ سطوح مختلف آگاهی به‌طور مستقیم و نه در نظر داشتن این موارد به عنوان مفاهیم انتزاعی صرف، چنین تمریناتی ضروری است. دوگانگی ذهن و تن شرح ناکاملی از معنای هستی بشر به دست می‌داد. برای شناخت کامل خویشتن، باید به ذهن اجازه دهیم از خودش آگاه شود.

    ب

  • اما نیکان و شریران را نمی توان از ظاهر شناخت، سالم و خوب بودن گاو از رنگ و روی ظاهر اندامش قابل تشخیص است. اما رنگ و ماهیت راستین آدمی از اندرون اوست و در ظاهر همه یکسان هستند.

    بلبلان را عشق با روی گلست

    جزوها را رویها سوی کلست

    از همانجا کامد آنجا می‌رود

    آنچ از دریا به دریا می‌رود

    وز تن ما جان عشق آمیز رو

    از سرِ کُه سیلهای تیزرو

  • خفته حقیقی آن ابلهی ست که چون سایه مرغ را می‌بیند بی خبر از آنکه مرغ راستین در هواست به دنبال سایه تیر می‌اندازد. این تیردان عمر اوست که در دویدن به هوای شکار سایه با شتاب تلف می‌شود.

  • داستان لیلی و خلیفه

    خلیفه چون لیلی را دید مدعی شد که لیلی مزیتی نسبت به دیگران ندارد و چرا مجنون عاشق او شده است؟

    گفت لیلی را خلیفه، کان توی

    کز تو مجنون شد پریشان و غوی

    از دگر خوبان تو افزون نیستی!

    گفت خامش، چون تو مجنون نیستی

     

    سخن از خواب و بیداری حقیقی است! گویا خلیفه بیدار است در این جهان، اما خفته برای درک معنویات. در حالی که مجنون چشم از جلوه‌های این جهان فروبسته، گویی در خواب است.

  • طبق نظر کلونینگر دو خطای اساسی انسداد پیشرفت علم نیک‌زیستی، عبارت‌اند از اعتقادات غلط دوسوگرایی و تقلیل‌گرایی.

    اولین مورد اعتقادات غلط، خطای دکارتی در تفکیک بدن و ذهن است. می‌توان با به­رسمیت شناختن آنچه کلونینگر آن را مسیر روان می‌نامد، خطای دکارتی را اصلاح کرد. وجود انسانی دارای ودیعۀ ذاتی غنی است که به شخصیت اجازه می‌دهد تا به‌طور ترجیحی در یک مسیر مشترک از درون هدایت‌شونده رشد کند و از این طریق ارتباط بین افراد را علی‌رغم تفاوت‌های زیاد بین فردی در زمینۀ تجربیات روان­شناختی و پیشینه بیولوژیکی، تسهیل کند. بدون شناخت این مسیر مشترک برای رشد هشیاری خودآگاه، دوسوگرایی ذهن و روان نمی‌تواند به آشتی برسد.

  • باید که از ظاهر گذشت و به معنی رسید. چنان که با حواس ظاهری به ظاهر می‌پردازیم باید با پالایش حواس باطنی محکی درست برای پی بردن به کنه و معنای باطن یافت. حواس باطنی شامل آگاهی از حس بودن، آگاهی از اراده آزاد، آگاهی بر زیبایی، آگاهی بر حقیقت و آگاهی بر خیر هستند

    تنها منبع ثابت شادکامی آگاهی از وحدت جهان شمول هستی است که درک حقیقت این وحدت از طریق عشق میسر است. عشق به معنای انصراف یا رد هیچ جنبه‌ای از زندگی نیست. عشق یک زندگی خودانگیخته ذاتی‌ست فراتر از هر گونه ترس و تعارض. شادکامی اصیل نیازمند شیوه منسجم زندگی مشتمل بر فرآیندهای انسانی است که نمودهای تناسلی، مادی، عاطفی، اندیشگی و معنوی تجربه را تنظیم می‌کند. هم‌پیوندی با وحدت جهان شمول هستی همان چیزی است که افلاطون آن را خیر و آگوستین خدا می‌نامد. بنابراین برای خردمند بودن، فیلسوف بودن، واجد نیک‌زیستی بودن و عشق به خود باید به آنچه خیر و حقیقت است، عشق ورزید و بدین ترتیب در فضیلت و شادی زندگی کرد.

  • مسیر زندگی خوب یعنی زندگی شادکامانه، منسجم، با فضیلت و خردمندانه. احساس خوب بدون خوب بودن نمی‌تواند معتبر و پایدار باشد، چرا که شادکامی بیان بی تقلای شهودهای منسجم از جهان است. شهود آگاهی آنی و بدون استدلال است، همان گونه که طوطی با نگاه کردن به فردی بی مو دلیل را ریختن روغن بافت و آگاهی آنی و بدون استدلال طوطی از این بیش نبود. و اگر صدها بار هم توضیح داده شود اغلب آنچه شهود می‌گوید درست است و لاغیر!

    در فقدان هشیاری خودآگاه تفکر انسان تحت تسلط پردازش الگوریتمی حواس چسمانی قرار می‌گیرد، در حالی که در مراحل بالاتر هشیاری خودآگاه، تفکر انسان به طور فزاینده‌ای خلاق و شهودی می‌شود.

    پنج نمود هشیاری به آگاهی شهودی از جهان یا در واقع پنج حس باطنی که محکی بر دریافت معنی به جای قضاوت ظاهری که نتیجه آن خردمندی است، عبارت است از بودن، آزادی اراده، زیبایی، حقیقت و خیر. این پنج نمود هشیاری به آگاهی شهودی ما از جهان بستگی دارد.

  • داستان اول پادشاه و کنیزک

    احساس خوب در سایه یادگیری رهایی از کشمکش‌ها، همکاری و افزایش آگاهی میسر است. در این داستان کنیزک که پسوند ک نشانی از تحقیر است، معشوقه ی پادشاهی می‌شود که ملک دین و دنیا را داشت. عاشق شدن شاه بر کنیزک تمثیلی بر ناسببی در این دنیاست که در ادامه درمان نشدن کنیز توسط بهترین درمان‌گرها نیز مثالی دیگر است. با مشاهده ناسببی اغلب دست به دامن فراتر از خود می‌شویم با هر نام‌گذاری!

    اعتقاد به خیر نهفته در جهان نشان از مسیر رو به رشد و تعالی دارد مگر خود مسدود کنیم. چنان که کنیز با زندگی بی ادعا و طبیعی خود و با به حداقل رساندن هر چند جبری آنچه هست و آنچه می نماید مسیری طبیعی و ناسبب طی کرد.