Episódios

  • غزل نمره ۰۳۱

    فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان

    آن شب قدری که گويند (جویند) اهل خلوت امشب است

    يا رب اين تاثير دولت از کدامين کوکب است

    تا به گيسوی تو دست ناسزايان کم رسد

    هر دلی در حلقه‌ای در ذکر يارب يارب است

    کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف

    صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است

    شهسوار من که مه آيينه‌دار روی اوست

    تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب است

    عکس (تاب) خوی بر عارضش بين کآفتاب گرم رو

    در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است

    من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام می

    زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است

    اندر آن ساعت (موکب) که بر پشت صبا بندند زين

    با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است

    آن که ناوک بر دل من زيرچشمی می‌زند

    قوت جان حافظش در خنده زير لب است

    آب حيوانش ز منقار بلاغت می‌چکد

    زاغ کلک من به‌نام‌ايزد چه عالی مشرب است



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • غزل نمره ۰۳۰

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    زلفت (زلفش) هزار دل به يکی تار مو ببست

    راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست

    تا عاشقان به بوی نسيمش دهند جان

    بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست

    شيدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو

    ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست

    ساقی به چند رنگ می اندر پياله ريخت

    اين نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست

    يا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم

    با نعره‌های غلغلش اندر گلو ببست

    مطرب چه پرده ساخت که در پرده (حلقه) سماع

    بر اهل وجد و حال در های‌وهو ببست

    (دانا چو دید بازی این چرخ حقه‌باز

    هنگامه بازچید و در گفتگو ببست)

    حافظ هر آن که عشق نورزيد و وصل خواست

    احرام طوف کعبه‌ی دل بی وضو ببست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • Estão a faltar episódios?

    Clique aqui para atualizar o feed.

  • غزل نمره ۰۲۹

    مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن

    ما را ز خيال تو چه پروای شراب است

    خم گو سر خود گير که خمخانه خراب است

    گر خمر بهشت است بريزيد که بی دوست

    هر شربت عذبم که دهی عين عذاب است

    افسوس که شد دلبر و در ديده گريان

    تحرير خيال خط (رخ) او نقش بر آب است

    بيدار شو ای ديده که ايمن نتوان بود (خفت)

    زين سيل دمادم که در اين منزل خواب است

    معشوق عيان مي گذرد بر تو وليکن

    اغيار همی‌بيند از آن بسته نقاب است

    گل بر رخ رنگين تو تا لطف عرق ديد

    در آتش شوق (رشک) از غم دل غرق گلاب است

    سبز است در و دشت بيا تا نگذاريم

    دست از سر آبی که جهان جمله سراب است

    در کنج دماغم مطلب جای نصيحت

    کاين گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است

    (در بزم دل از روی تو صد شمع برافروخت

    این طرفه که بر روی تو صد گونه حجاب است)

    (راه تو چه راهی‌ست که از غایت تعظیم

    دریای محیط فلکش عین سراب است)

    حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز

    بس طور عجب لازم ايام شباب است



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • غزل نمره ۰۲۸

    به جان خواجه و حق قديم و عهد درست

    که مونس دم صبحم دعای دولت توست

    سرشک من که ز طوفان نوح دست برد

    ز لوح سينه نيارست نقش مهر تو شست

    بکن معامله‌ای وين دل شکسته بخر

    که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

    زبان مور به آصف دراز گشت و رواست

    که خواجه خاتم جم ياوه کرد و بازنجست

    دلا طمع مبر از لطف بی‌نهايت دوست

    چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست

    به صدق کوش که خورشيد زايد از نفست

    که از دروغ سيه روی گشت صبح نخست

    شدم ز دست تو شيدای کوه و دشت و هنوز

    نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست

    مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی

    گناه باغ چه باشد چو اين گياه نرست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • غزل نمره ۰۲۷

    مفعولُ مفاعیلن مفعول مفاعیلن

    در دير مغان آمد يارم قدحی در دست

    مست از می و ميخواران از نرگس مستش مست

    در نعل سمند او شکل مه نو پيدا

    وز قد بلند او بالای صنوبر پست

    آخر به (ز) چه گويم هست از خود خبرم چون نيست

    وز بهر چه گويم نيست با وی نظرم چون هست

    شمع دل دمسازان (دمسازم) بنشست چو او برخاست

    و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

    گر غاليه خوش بو شد در گيسوی او پيچيد

    ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پيوست

    بازآی که بازآيد عمر شده حافظ

    هر چند که نايد (نیاید) باز تيری که بشد از شست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • غزل شماره ۰۲۶

    زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست

    پيرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست

    نرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان

    نيم‌شب دوش (یار) به بالين من آمد بنشست

    سر فرا گوش من آورد و به آواز حزين

    گفت کی عاشق ديرينه من خوابت هست

    عاشقی را که چنين باده شبگير دهند

    کافر عشق بود گر نشود (نبود) باده‌پرست

    برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگير

    که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست

    آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم

    اگر از خمر بهشت است وگر (ورز) باده مست

    خنده جام می و زلف گره‌گير (چو زنجیر) نگار

    ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • غزل شماره ۰۲۵

    شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست

    صلای سرخوشی ای صوفيان باده (وقت) پرست

    اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود

    ببين که جام زجاجي چه طرفه‌اش بشکست

    بيار باده که در بارگاه استغنا

    چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشيار و چه مست

    از (در) اين رباط دودر چون ضرورت (مقرر، مقدر) است رحيل

    رواق و طاق معيشت چه سربلند و چه پست

    مقام عيش ميسر نمی‌شود بی رنج

    بلی به حکم بلا بسته‌اند عهد الست

    به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش می‌باش

    که نيستی‌ست سرانجام هر کمال که هست

    شکوه آصفی و اسب باد و منطق طير

    به باد رفت و از او خواجه هيچ طرف نبست

    به بال و پر مرو از ره که تير پرتابی

    هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست

    زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گويد

    که گفته سخنت می‌برند دست به دست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • غزل شماره ۰۲۴

    مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست

    که به پيمانه‌کشی شهره شدم روز الست

    من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق

    چارتکبير زدم يک‌سره بر هرچه که هست

    می بده تا دهمت آگهی از سر قضا

    که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست

    کمر کوه کم است از کمر مور آنجا

    نااميد از در رحمت مشو ای باده‌پرست

    بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد

    زير اين طارم فيروزه کسی خوش ننشست

    جان فدای دهنش باد که در باغ نظر

    چمن‌آرای جهان خوشتر از اين غنچه نبست

    حافظ از دولت عشق تو سليمانی شد (یافت)

    يعنی از وصل تواش نيست بجز باد به دست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • خيال روی تو در هر طريق همره ماست

    نسيم موی (بوی) تو پيوند جان آگه ماست

    به رغم مدعيانی که منع عشق کنند

    جمال چهره‌ی تو حجت موجه ماست

    ببين که سيب زنخدان تو چه می‌گويد

    هزار يوسف مصری فتاده در چه ماست

    اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد

    گناه بخت پريشان و دست کوته ماست

    به حاجب در خلوت‌سرای خاص بگو

    فلان ز گوشه نشينان خاک درگه ماست

    به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است

    هميشه در نظر خاطر مرفه ماست

    اگر به سالی (سائلی) حافظ دری زند بگشای

    که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

    سخن‌شناس نه‌ای جان من خطا اين جاست

    سرم به دنيی و عقبی فرو نمی‌آيد

    تبارک الله از اين فتنه‌ها که در سر ماست

    در اندرون من خسته‌دل ندانم کيست

    که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

    دلم ز پرده برون شد کجايی ای مطرب

    بنال هان که از اين پرده کار ما به نواست

    مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

    رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست

    نخفته‌ام ز خيالی که می‌پزد دل من

    خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

    چنين که صومعه آلوده شد ز خون دلم

    گرم به باده بشوييد حق به دست شماست

    از آن به دير مغانم عزيز می‌دارند

    که آتشی که نميرد، هميشه در دل ماست

    چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب

    که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست

    ندای عشق تو دوشم در اندرون دادند

    فضای سينه حافظ هنوز پر ز صداست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست

    گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست

    که شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست

    که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست

    شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد

    پيش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست

    در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو

    به هواداری آن عارض و قامت برخاست

    پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت

    سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

    مست بگذشتی و از خلوتيان ملکوت

    به تماشای تو آشوب قيامت برخاست

    حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببری

    کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست

    می ز خمخانه به جوش آمد و می‌بايد خواست

    نوبه (توبه) زهدفروشان گران جان بگذشت

    وقت رندی (شادی) و طرب کردن رندان پيداست (برخاست)

    چه ملامت بود (رسد) آن را که چنين باده خورد

    اين چه عيب است بدين بی‌خردی وين چه خطاست

    باده‌نوشی که در او روی و ريايی نبود

    بهتر از زهدفروشی که در او روی و رياست

    ما نه رندان (مردان) رياييم و حريفان نفاق

    آن که او عالم سر است بدين حال گواست

    فرض ايزد بگذاريم (بگذاریم) و به کس بد نکنيم

    وان چه گويند روا نيست نگوييم (بگوییم) رواست

    چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم

    باده از خون رزان است نه از خون شماست

    اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود

    ور بود نيز چه شد مردم بی‌عيب کجاست

    حافظ از چون و چرا بگذر و می نوش دمی

    نزد حکمش چه مجال سخن چون و چراست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست

    منزل آن مه عاشق‌کش عيار کجاست

    شب تار (دراز) است و ره وادی ايمن در پيش

    آتش طور کجا موعد ديدار کجاست

    هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

    در خرابات بگوييد (مپرسید) که هشيار کجاست

    آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

    نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

    هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

    ما کجاييم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست

    بازپرسيد ز گيسوی شکن در شکنش

    کان دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

    عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو

    دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

    ساقی و مطرب و می (باده و مطرب و گل) جمله مهياست ولی

    عيش بی يار مهیا (مهنا) نشود يار کجاست

    حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

    فکر معقول بفرما گل بی‌خار کجاست



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • ساقيا آمدن عيد مبارک بادت

    وان مواعيد که کردی مرواد از يادت

    در شگفتم که در اين مدت ايام فراق

    برگرفتی ز حريفان (عزیزان) دل و دل می‌دادت

    برسان بندگی دختر رز گو به درآی

    که دم و همت ما کرد ز بند آزادت

    شادی مجلسيان در قدم و مقدم توست

    جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت

    شکر ايزد که ز تاراج خزان رخنه نيافت

    بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

    چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد

    طالع نامور و دولت مادرزادت

    حافظ از دست مده دولت (صحبت) اين کشتی نوح

    ور نه طوفان حوادث ببرد (بکند) بنيادت



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • سينه‌ام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت

    آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت

    تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

    جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

    سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع

    (سوز دل بین که ز بسیاری اشکم دل شمع)

    دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

    آشنايان نه غريب است که دلسوز من‌اند

    چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت

    خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

    خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت

    چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست

    همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت

    ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

    خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

    ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

    که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

    به قصد جان من زار ناتوان انداخت

    نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود

    زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت

    شراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمن

    که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

    به يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

    فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

    بنفشه طره مفتول خود گره مي زد

    صبا حکايت زلف تو در ميان انداخت

    ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردند

    سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

    به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم

    چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

    من از ورع می و مطرب نديدمی زين پيش

    هوای مغبچگانم در اين و آن انداخت

    کنون به آب می لعل خرقه می‌شويم

    نصيبه ازل از خود نمی‌توان انداخت

    مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود

    که بخشش ازلش در می مغان انداخت

    جهان به کام من اکنون شود که دور زمان

    مرا به بندگی خواجه جهان انداخت



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت

    و اي مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت

    خوابم بشد از ديده در اين فکر جگرسوز

    کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت

    درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد

    انديشه آمرزش و پروای ثوابت

    راه دل عشاق زد آن چشم خماري

    پيداست از اين شيوه که مست است شرابت

    تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت

    تا باز چه انديشه کند راي صوابت

    هر ناله و فرياد که کردم نشنيدي

    پيداست نگارا که بلند است جنابت

    تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل

    باري به غلط صرف شد ايام شبابت

    دور است سر آب در اين باديه هش دار

    تا غول بيابان نفريبد به سرابت

    اي قصر دل افروز که عشرتگه انسي

    يا رب مکناد آفت ايام خرابت

    حافظ نه غلاميست که از خواجه گريزد

    صلحي کن و بازآ که خرابم ز عتابت



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب

    گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب

    گفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدار

    خانه پروردي چه تاب آرد غم چندين غريب

    خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم

    گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب

    اي که در زنجير زلفت جاي چندين آشناست

    خوش فتاد آن خال مشکين بر رخ رنگين غريب

    مي نمايد عکس مي در رنگ روي مه‌وشت

    همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب

    بس غريب افتاده است آن مور خط گرد رخت

    گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب

    گفتم اي شام غريبان طره شبرنگ تو

    در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب

    گفت حافظ آشنايان در مقام حيرتند

    دور نبود گر نشيند خسته و مسکين غريب



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • مي دمد صبح و کله بست سحاب

    الصبوح الصبوح يا اصحاب

    مي چکد ژاله بر رخ لاله

    المدام المدام يا احباب

    مي وزد از چمن نسيم بهشت

    هان بنوشيد دم به دم مي ناب

    تخت زمرد زده است گل به چمن

    راح چون لعل آتشين درياب

    در ميخانه بسته اند دگر

    افتتح يا مفتح الابواب

    اين چنين موسمي عجب باشد

    که ببندند ميکده به شتاب

    لب و دندانت را حقوق نمک

    هست بر جان و سينه هاي کباب

    بر رخ ساقي پري پيکر

    همچو حافظ بنوش باده ناب



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
  • اي فروغ ماه حسن از روي رخشان شما

    آب روي خوبي از چاه زنخدان شما

    عزم ديدار تو دارد جان بر لب آمده

    بازگردد يا برآيد چيست فرمان شما

    کس به دور نرگست طرفي نبست از عافيت

    به که نفروشند مستوري به مستان شما

    بخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگر

    زان که زد بر ديده آبي روي رخشان شما

    با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته اي

    بو که بويي بشنويم از خاک بستان شما

    عمرتان باد و مراد اي ساقيان بزم جم

    گر چه جام ما نشد پرمي به دوران شما

    دل خرابي مي کند دلدار را آگه کنيد

    زينهار اي دوستان جان من و جان شما

    کي دهد دست اين غرض يا رب که همدستان شوند

    خاطر مجموع ما زلف پريشان شما

    دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذري

    کاندر اين ره کشته بسيارند قربان شما

    اي صبا با ساکنان شهر يزد از ما بگو

    کاي سر حق ناشناسان گوي چوگان شما

    گر چه دوريم از بساط قرب همت دور نيست

    بنده شاه شماييم و ثناخوان شما

    اي شهنشاه بلنداختر خدا را همتي

    تا ببوسم همچو اختر خاک ايوان شما

    مي کند حافظ دعايي بشنو آميني بگو

    روزي ما باد لعل شکرافشان شما



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations