Bölümler
-
▨ نام شعر: ای بیتو من، خراب
▨ شاعر: نصرت رحمانی
▨ با صدای: نصرت رحمانی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
ای بیتو من، خراب!
شب بیتو خستهاست.
ای بیتو من سراب
دیگر شتاب، توان را شکستهاست.
در من، منی بهپاست،
اما نرفته دلشدهای در عمیقِ خواب.
جدایی، چه خیمهای
در شهر بسته است
اما... نرفته دلشدهای در عمیقِ خواب.
ای دیدهات شراب!
{جرعه} نگاهی
ای بیتو دل خراب، {تباهی}.
در کُنه من، غمِ تو در این پُر ستوه شب
پرواز میکُند.
در این شکسته شب چه سیاهی گرفته لِرد.
ای بیتو من، خراب!
{ای بیتو من، خرابِ خرابی!}
دستان باد
دیوارهای جدایی کشیدهاند
در روی خاک.
این ظلم نیست؟
ای بیتو من، خراب!
ای بیتو من، خراب!
شب، بیتو خسته است؛
من، بیتو خستهام،
و جدایان
درهمشکستهاند.
ای بیتو،
ای سراب!
▨
نصرت رحمانی
از دفتر شعر «میعاد در لجن» چاپ شده به سال ۱۳۳۵
ــــــــــــــــ
پینوشت: متن شعر منطبق بر خوانش شاعر است و با نسخهی چاپ شده در کتاب، تفاوتهایی دارد. شکل مکتوب شعر، در داخل آکولاد {} آمده است.
-
▨ نام شعر: شتر (نگاه کن به شتر آری)
▨ شاعر: سیمین بهبهانی
▨ با صدای: سیمین بهبهانی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــ
و نگاه کن به شتر، آری، که چهگونه ساخته شد، باری
نه زآب و گل که سرشتندش ز سراب و حوصله پنداری
و سراب را همه میدانی که چهگونه دیدهفریب آمد
و سراب هیچ نمیداند که چهگونه حوصله میآری
و چهگونه حوصله میآری به عطش، به شن، به نمکزاران
و حضورِ گستره را دیدن به نگاهی از سرِ بیزاری
و نگاه کن که نگاه اینجا ز شیار شوره نشان دارد
چو خطوطِ خشک پس از اشکی که به گونههات شود جاری
و به اشک بین که تهی کردت ز هر آنچه مایی آگاهی
و تو این تهیشده را باید ز کدام هیچ بینباری
و در این تهیشده میبینی هَیَمانِ اُشترِ عَطشان را
که جنون برآمده با صبرش نرود سبک به گرانباری
و جنون دو نیشهی رخشان شد، به صف خشونت دندانها
که ز صبر کینه به بار آید که ز کینه، زخم شود کاری
و نگاه کن که به کینتوزی رگ ساربان زده با دندان
ز سراب حوصله تنگ آمد، و نگاه کن به شتر، آری
-
Eksik bölüm mü var?
-
▨ نام قطعه: طناب دار
▨ شاعر: فروغ فرخزاد
▨ با صدای: فروغ فرخزاد
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــ
من از جهانِ بیتفاوتی فکرها و حرفها و صداها میآیم
و این جهان به لانهی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که تو را میبوسند
در ذهن خود طنابِ دار تو را میبافند
▨
فروغ فرخزاد
ــــــــــــــــ
پینوشت: این گردانه تنها شامل چند سطر از شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است. که به انتخاب من تنظیم شده است
-
▨ شعر: دلتنگیها شماره یک
▨ شاعر: یدالله رویایی
▨ با صدای: یدالله رویایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دوردست عمر،
تا سرزمین میلادم،
صدها هزار فرسخ بود.
با اسبهای خسته كه راه دراز را
توفان ضربههای سم آرند ارمغان،
با بوی خیس یال،
و طبل بیقرار نفسها،
پرواز تازیانهی خود را فراز راه
افراشتم.
انبوه لال فاصلهها را
-این خیل خیرگیها را زیر پای خویش،
انباشتم.
دیدم كه شوق آمدن من،
یكباره ازدحام عظیم سكوت شد
دیدم تولدم به دیارش غریب بود
و سایهای كه سوخته ز آوارگی، هنوز
در آفتابها،
دنبال لانهی تن من
میگردد.
تنهایی زمین من، آنجا
با صد شكاف بیهده، رویای سیل را
خندیده است
پیشانی شكستهی باروها،
راز جهان برهَنِگی را به چشم دهر،
باریده است
اوج منارهها،
كز هول تند صاعقه سرباختند،
در بیزبانیاش -همه سرشار سنگ-
خاموش مانده، وسعت شنهای دور را
اندیشه میكند:
شاید گریز سایهی بالی؟
شاید طنین بانگ اذانی!...
آن برجهای كهنه، كه ماندند
بیبغبغوی گرم كبوترها،
پرهای سرد و ریخته را دیریست
با بادهای تنها، بیدار میكنند
و ریگزارها -كه نشانی ز رود و دشت-
گویی درختها و صداها را،
تكرار میكنند
انصاف ماهتاب،
در خواب جانورها،
و خار بوتهها،
شبهای شب تقدس میریزد
و از بلند ریخته بر خاك،
-از یادگار قلعهی مفقود-
سودای اوج و همهمه میخیزد
و بامها به ریزش هر باران
غربال میشوند
-با خاكهایشان كه زمان گرسنه را،
در آفتابهاش به زنجیر دیدهاند-
اندامهای نور، به سودای سایهها
پامال میشوند
-با فوجشان كه ظلمت تسلیم را
بیگاه در خشونت تقدیر دیدهاند-
-ای یادگارهای ویران!
(تركیبی از غلاف تهی از مار)
آن مار، آن خزندهی معصوم
من بود كز میان شما بگریخت
و جلد گوهرین سر ویرانهها نهاد
تا روزگار -این بسیار-
بگذشت...
من از هراس عریانی،
بر خویش جامه كردم نامم را.
اینك كدام نام، مرا خواندهست؟
ای یادها، فراوانیها!
اینك كدام نیش؟
آه ... ای من! ای برادر پنهانم!
زخم گران مرا بنواز!
من بازگشت، بیتو نتوانم
در پیش چشم خستهی من، باز شد-
بار دگر ادامهی مانوس جادهها،
توفان ضربههای سم و بوی خیس یال،
ابعاد خیره، فاصلههای عبوس و لال
من با تولدم،
در دور دست عمر،
تبعید میشدم
همراه بیگناهیهایم،
در آن سوی زمانه (كه دور از من،
با سرنوشت های موعود جلوه داشت)،
جاوید میشدم.
▨
شعر شماره ۱ از مجموعه دلتنگیها
شامل شعرهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶
چاپ اول: ۱۳۴۶
ــــــــــــــــــــ
تذکر: شماره شعرها ممکن است در چاپ های مختلف، متفاوت باشد. شمارهگذاری ما بر طبق کتاب ِ «مجموعه آثار یدالله رویایی» انتشارات نگاه، چاپ اول است.
-
▨ نام شعر: به معجزه باور کن
▨ شاعر: احمد شاملو
▨ با صدای: احمد شاملو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
سه تابوتِ فریب
سی کرور قاریِ موهوم، در رواقِ ملال!
تاریخِ تاریک
از فراسوی فراموشی
با دهانِ غبار استمدادِ معجزه میکند
که باکرهئی در مراسم هفتاش
عنینی هزار ساله به دنیا آورده است!
با نگاهِ ای شگفت
به چه مینگری؟
به چه مینگری از بامِ حیرت
با نگاهِ رنجات؟
طومارِ بیانتهای مردگان را شماره مکن!
کنار ضریحِ آستانهی قدسی
دی تکبیرگویان از پگاه
پیرهکرکسی قناری میخوانَد!
گزارش رسمیِ روزنامهی صبح است این:
به معجزه باور کن!
▨
احمد شاملو - ۱۳۳۲
این خوانش در سال ۱۳۷۳ و در استکهلم سوئد انجام شده است.
لازم به ذکر است که این شعر هرگز اجازه چاپ نگرفت و در هیچ کتابی چاپ نشد
-
▨ نام شعر: بهار
▨ شاعر: شمس لنگرودی
▨ با صدای: شمس لنگرودی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
حیف نیست
بهار باشد
تو نباشی!
از بس غلتید
تختهسنگِ سیزیف
به سنگریزه بدل شد.
فردا آمدنی است
حرفی در میان نیست
اما از کجا در ارابهٔ او ما نیز بوده باشیم؟
برخیز و بیا
برخیز و به جاده نگاه نکن
که همیشه خود را به تاریکی میزند
فهمیدهام هرکس چراغ جادهٔ خود باید بوده باشد.
زندگی! چقدر سر به سرم میگذاری
خودی به نظر میرسی
با تو که قهر میکنم میفهمم که مرا نمیشناسی.
حیف نیست
بهار
از سر اتفاق بغلتد در دستم
آن وقت
تو نباشی؟
▨
شمس لنگرودی
-
▨ نام شعر: خونریزیِ خزان
▨ شاعر: محمدرضا شفیعی کدکنی
▨ با صدای: شهروز
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
چگونه دوست ندارم من این دیاران را
که هر شقایقش آیینهای است یاران را
تمامِ هستیِ من در شطِ سَحَر جاریست
چو یاد آورم آن روشنیتباران را
سپیده آینهگردانِ روحشان بادا!
که روشنایِ دگر داد روزگاران را
بهارِ زخمیِ این باغ، دلکش است هنوز
اگرچه نغمه به لب خشک شد هزاران را
قبایِ میرغضب سبز و خنجرش سُرخ است
مخور فریبِ دروغ این سیاهکاران را
بهوش باش که خونریزیِ خزان کوشد
که روحِ باغ فرامُش کند بهاران را
▨
محمدرضا شفیعی کدکنی
-
▨ نام شعر: ترانههای خالقی (بخش سوم)
▨ شاعر: جلال خالقی مطلق
▨ با صدای: جلال خالقی مطلق
▨ موسیقی: بداههنوازی سه تار کیا طبسیان در ماهور
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
آن خانه که من در آن شدم زاده، کجاست؟
وآن دایه که بوسه بر لبم داده کجاست؟
دل از غمِ یادِ کودکی خون شدهاست
آن جامِ بلور و شیشهی باده کجاست؟
▨
گلچین چو برید شاخِ گل از پاچین
گل گفت به ناکام چنین با گلچین؛
امروز به شیراز دمی خندیدیم
فردا ببَرَد غبارِ ما باد به چین
▨
جز خوردنِ می نمانده کاری باقی
جز بارِ غمش نمانده باری باقی
از آنهمه یارانِ وفادار که بود
غیر از می و غم، نمانده یاری باقی
▨
اکنون که ز عمر چند سالی باقیست
از بهر شراب، خردهمالی باقیست
در چهرهی یار خط و خالی باقیست
دریاب گرت هنوز حالی باقیست
ــــــــــــ
دکتر جلال خالقی مطلق
از کتاب شعر «آهوی کوهی در دشت» نشر همیشه
ـــــــــــ
جهت حمایت از دکتر خالقیمطلق، پیشنهاد میکنم کتاب رباعیات ایشان با نام «آهوی کوهی در دشت» نشر همیشه را تهیه کنید. نسخهای صوتی نیز، مشتمل بر حدود صد رباعی از کتاب، با صدای گرم خود ایشان در فیدیو موجود است که پیشنهاد میکنم حتما تهیه کنید.
این تذکر لازم است که صدا و تنظیم آن کتاب صوتی، با آنچه در اینجا ارایه میشود، متفاوت است.
در اینجا تعداد بسیار محدودی از این رباعیات ارایه میشود تا صرفا شما عزیزان با سبک شعری ایشان آشنا شده و به تهیه آثار ایشان مصر گردید. امیدوارم خدشهای به کپیرایت اثر وارد نگردد.
-
▨ نام شعر: مردم گیاه
▨ شاعر: مهدی حمیدی شیرازی
▨ با صدای: مهدی حمیدی شیرازی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
ما آزمودهایم حریفان چه ابلهند
از قامت کلام برازنده کوتهاند
پیر طریقتند بهشهر ادب ولی
در راه ملک شعر چو طفلان گمرهاند
مسندنشین خرگه فضلند و ایدریغ
هنگام نقد شعر همان میخ خرگهاند
خردند و كوهپیکر، کاهند و کُه نشین
مانند مویِ پیل نزاران فربهاند
در لاف برگشادهترند از دهان شیر
در ذوق درکشیدهتر از چشم روبهاند
پنداشتی که معنی مردمگیاه چیست؟
آنک نهمردمی که به مردم مشابهاند
صفرند و خودبخود نه سزاوار اعتنا
زاعداد دیگر است اگر معتنابهاند
لنگند و ایستاده چو نیلوفر از چنار
پستند و سربلند که میرآخورِ شهند
مشتی سگاند؛ مردهخور و استخوانپرست
کز سایهی قبور به عیش مرفهاند
بر روح مرده گرمترند از دم جحیم
بر جان زنده سردتر از باد دیمهاند
تا یوسفی به چاه نیفتد عزیز نیست
اینان اسیر یوسف افتاده در چهاند
خاموش و آفرینخوان وینهردو نابهجا
سرشان ز تن جدا که خروسان بیگهاند
معنای "اَه" به هیچ کتابی نیافتم
وینان درست و راست همان معنی اهاند
▨
دکتر مهدی حمیدی شیرازی
از کتاب شبی هم در آغوش دریا - صفحه ۴۷۷
بیست و سوم خرداد ماه ۱۳۴۱ - تهران
-
▨ نام شعر: کجای جهان بگذارمت؟
▨ شاعر: منوچهر آتشی
▨ با صدای: منوچهر آتشی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
کجای جهان بگذارم ات
تا زیباتر شود آنجا؟
ستاره به ستاره
به جادوی ذهن و بال شهاب
گرداندهام
کاکل گلبویت را
به هر ستاره
تاری دادهام
طُرّهای به هر منظومه
به هر کهکشان دستهای
به کیهان
عطری دادهام
که میگردد گیج
گرد خویش
کوچه به کوچه رفتهام
شهر به شهر
دیار به دیار
نامات را
به یاد هر پنجره آوردهام
به یاد هر چارراه
به یاد هر بندر
و فرودگاه
تا نظام یافته
آشناییها
نظام یافته
تپشها
و جهانی شده
زبان ِاندوه
برگ به برگ
بردهام طراوت رخسارت را
با بال پروانه و تار موی نسیم
درخت به درخت
و جنگل به جنگل
و سبزینهی جانت را
قسمت کردهام
میان خشکهای جهان
تا جان یافته باشد هر چیز
و ایستاده باشد هر چیز
کمربسته
برابر بلندای خُرّمت
کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آنجا؟
برگ به برگ و ساقه به ساقه
به باغهای جهان دادهام
نامت را
و چشمانت را
به آسمان دادهام
تا ببینی مرا هم
که نمیبینم جز تو را
با هزار چشم و هزار ستارهی مَساماتم
در کوره راه ِ گندم
آن جفت شادبال ِ سبک پا را میبینی؟
آن جفت ِ بال در بال
که در گذار ِ خود
گلبرگهای سرخ شقایق را
مثل هزار گلهی پروانه
از خواب ِ سرخ ِ رنگ
بیدار میکنند؟
آن زائران مشهد ِ دیدار
آن آهوان رعنا
آن جفت پارسا را میبینی؟
اینجا ولی هنوز
از انبوه وهم خویش
چشم مرا به حیرت میکاوی
و در کویر دور نگاهم
طرحی به جز گریز نمییابی
-
▨ نام شعر: لالپرست (کمالِ دار برای من کمال پرست)
▨ شاعر: محمدعلی بهمنی
▨ با صدای: محمدعلی بهمنی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری
___________
شدیدا به شما پیشنهاد میکنم آلبوم صوتی «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» را از بیپ تیونز تهیه کنید. این آلبوم شامل ۱۳ غزل ناب، با صدای شاعر است.
___________
در این زمانهی بی هایو هویِ لالپرست
خوشا به حالِ کلاغانِ قیلوقال پرست
چگونه شرح دهم لحظهلحظهی خود را
برای این همه ناباورِ خیالپرست؟
به شبنشینیِ خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهیِ زلالپرست
رسیدهها چه غریب و نچیده میافتند
به پایِ هرزهعلفهای باغِ کالپرست
رسیدهام به کمالی که جز اَنالحق نیست
کمالِ دار برای منِ کمالپرست
هنوز زندهام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمیِ (چشم تنگی) نامردمِ زوالپرست
▨
محمدعلی بهمنی
از کتاب شعر: گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
صفحهی ۱۹
حمدعلی بهمنی
از کتاب شعر: گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
صفحهی ۱۹
ــــــــ
در خوانشِ شاعر از مصرع آخر، گفته شده «تنگ چشمیِ» ولی در کتاب (چاپ هشتم در اختیار بنده هست) نوشته شده: «چشم تنگی»
-
▨ نام شعر: مه (بیابان را سراسر مه گرفته است)
▨ شاعر: احمد شاملو
▨ با صدای: احمد شاملو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
بیابان را سراسر مه گرفته است.
چراغِ قریه پنهان است
موجی گرم در خونِ بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیانِ گرمِ مه، عرق میریزدش آهسته از هر بند.
«ــ بیابان را سراسر مه گرفته است. [میگوید به خود، عابر] سگانِ قریه خاموشاند.
در شولای مه پنهان، به خانه میرسم. گلکو نمیداند. مرا ناگاه در
درگاه میبیند، به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
«ــ بیابان را سراسر مه گرفته است… با خود فکر میکردم که مه گر
همچنان تا صبح میپایید مردانِ جسور از خفیهگاهِ خود به دیدارِ عزیزان بازمیگشتند.»
□
بیابان را
سراسر
مه گرفته است.
چراغِ قریه پنهان است، موجی گرم در خونِ بیابان است.
بیابان، خسته لببسته نفسبشکسته در هذیانِ گرمِ مه عرق میریزدش آهسته از هر بند…
▨
احمد شاملو - ۱۳۳۲
از دفتر شعر هوای تازه
چاپ شده به سال ۱۳۳۶
-
▨ نام شعر: میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
▨ شاعر: قیصر امینپور
▨ با صدای: شاعر
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
────────
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بیتابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بالِ پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی
با چون تو پُرسشی چه نیازی جواب را
-
▨ نام شعر: آخرِ خط
▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث
▨ با صدای: مهدی اخوان ثالث
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــ
رسیدهایم من و نوبتم به آخر خط
نگاه دار، جوانها بگو سوار شوند.
▨
مهدی اخوان ثالث
متخلص به م. امید
-
▨ نام شعر: قو
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
صبح چون روی میگشاید مهر
روی دریای سرکش و خاموش
میکشد موجهای نیلی چهر
جبّهای از طلای ناب به دوش.
صبحگه، سرد و تَر، در آن دمها
که ز دریا نسیم راست گذر،
گل مریم، به زیرشبنمها
شستشو میدهد بر و پیکر.
صبحگه، کهانزوای وقت و مکان
دلرباینده است و شوق افزاست،
بر کنارِ جزیرههای نهان
قامت با وقار قو پیداست.
آنچنانی که از گلی دسته
پیش نجوای آبها تنها،
وسط سبزهی خزهبسته
تنش از سبزه بیشتر زیبا.
میدهد پایِ خود تکان، شاید
که کُند خستگی ز تن بیرون.
بالهای سفید بگشاید
بپرد دربرابر هامون.
بپرد تا بدان سوی دریا
در نشیبِ فضای مثل سحر،
برود ازجهان خیرهی ما
بزند در میان ظلمت، پَر.
برود در نشیمن تاریک
با خیالی که آن مصاحب اوست،
در خطِ روشنی چو مو باریک
بیند آن چیزها که در خورِ قوست.
لکّ ابری که دور میمانَد
موجهایی که میکنند صدا،
وندر آنجا کسی نمیداند
که چه اشکال میشوند جدا.
لیک مرغ جزیرههای کبود،
در همین دم که او به تنهایی
سینه خالی ز فکر بود و نبود
میکند فکرهای دریایی.
نظر انداخته سوی خورشید،
نظری سوی رنگ های رقیق
با تکانی به بالهای سفید
بجهیدهست روی آبِ عمیق.
برخلافِ تصورِ همه، او
مانده دیوانهی حکایت آب
گر کسی هست یا نه، ناظرِ قو
قو در آغوشِ موجهاست به خواب.
▨
نیما یوشیج
بیستم فروردین ماه ۱۳۰۵
-
▨ نام شعر: آی عشق (بر سرمای درون)
▨ شاعر: احمد شاملو
▨ با صدای: احمد شاملو
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
همه
لرزشِ دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهرهی آبیات پیدا نیست.
□
و خنکای مرهمی
بر شعلهی زخمی
نه شورِ شعله
بر سرمای درون.
آی عشق آی عشق
چهرهی سُرخات پیدا نیست.
□
غبارِ تیرهی تسکینی
بر حضورِ وَهن
و دنجِ رهایی
بر گریزِ حضور،
سیاهی
بر آرامشِ آبی
و سبزهی برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگِ آشنایت
پیدا نیست.
▨
احمد شاملو - ۱۳۵۱
ــــــــــــ
از دفتر ابراهیم در آتش
شامل شعرهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۲
-
▨ نام شعر: همیشه با تو
▨ شاعر: فریدون مشیری
▨ با صدای: فریدون مشیری
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
معنای زنده بودن ِ من، با تو بودن است
نزديک، دور
سير، گرسنه
رها، اسير
دلتنگ، شاد
آن لحظهای که يی تو سر آيد مرا مباد
مفهوم ِ مرگِ من
در راه ِ سرفرازی ِ تو
در کنار تو مفهوم زندگي است
معنای عشق نيز در سرنوشت من
با تو، هميشه با تو، برای تو زيستن
-
▨ نام قطعه:گردانهی نامهای به آسمان
▨ شاعر: احمد حیدربیگی
▨ با صدای: احمد حیدربیگی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
باید پیش از مرگ نامهای به آسمان بنویسم
...
باید نامهای به آسمان بنویسم
با امضای آدمهای زیر طاق
آدمهای به فکر فرار
آدمهای به فکر نجات
آدمهای بیقباله در پشت میلهها
آدمهای روی تختهای عمومی
آدمهای توی اردوگاه
پشت مرزها، توی سلولها
آدمهای بیسفر، آدمهای توی پارکها
با عینک و عصا
باید نامهای به آسمان بنویسم
با امضای من
و رستمهای دورهگرد
و آرشهای مسافرکش
و سهرابهای کلیهفروش
و تهمینههای خیابانی
شاید آدمهای فضایی
سمدار یا دمدار فرود آیند
و ما را بیابند
در زیر لایههای فراموشی
باید بنویسم به آسمان به قعر زمین
به چاههای فضایی
به غارهای باستانی
به کوه المپ، به زئوس
به سقراط و افلاطون
به اهرام ثلاثه، برای تمام فرعونها
باید بر کتیبه بنویسم
برای اعصار بیباروت، برای آدمهای بلندِ بیسکوت
برای آدمهای زیر باران
آدمهای زیر آفتاب
دور از چشم حقوق بشر، دور از سازمان ملل، دور از حمایت حیوانات
باید بنویسم
باید بنویسم
باید بنویسم
▨
احمد حیدربیگی
-
▨ نام شعر: کبکهای کیهانی (دستهایی شبیه بوسه)
▨ شاعر:رضا براهنی
▨ با صدای: رضا براهنی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
صدای کف زدنت کبکهای کیهانی را برای من که زمینی هستم بیدار میکند
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟
ولی شکفته بادا لبان من که نیمهماهِ نیمرخانِ تو را شبانه میبوسند
فدای تو دو چشم من که چشمهای تو را خواب دیدهاند
ببینمت تو کجایی که چهرهات باغی است
که از هزار پنجرۀ نور میوزد هر صبح،
و شانههای تو آنجا چه ابرهای سپیدی که بر بلندی آنها چه تاج چهره چه خورشیدی!
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم!
به من بگو که کجا میروی پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل میشوند وَ ما به گریه روی میآریم
و،گریه به رو، کجا؟
و سایه پشت سرت چیست در شب این که شعر من است که از پشت پای تو میآید
چه دستهایی داری
شبیه بوسه!
و خاک از تو که لبریز میشود ببین چه جلگهای آنجا که شانه میخورد از بوسهها و نسیم
کدام دست نیی چون تو را زده قط
شبیه بوسه چه انگشتهای سبزی داری!
نرو
به من بگو که کجا میروی پس از آن وقتها که رؤیاها تعطیل میشوند وَ ما به گریه روی میآریم
و،گریه به رو،کجا؟
بمان!
منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟
-
▨ شعر: از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
▨ شاعر: حسین منزوی
▨ با صدای: حسین منزوی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
────────♬────────
از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم
آوار ِ پریشانیست ، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامهی حیرانیست ، خود را به که بسپاریم؟
تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا»
کوریم و نمیبینیم ، ور نه همه بیماریم
دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف، خشکیده و بیباریم
دردا که هدر دادیم، آن ذات ِ گرامی را
تیغیم و نمیبّریم ، ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم ، بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم!
من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته
امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم
- Daha fazla göster