Riprodotto
-
داستان گراز در صفحهی اینستاگرام کلاسیک رادیو سینما منتشر شده است.
-
فقط پنج روز
-
نسل ما دارد پا رو گل میکشد و خودش را از روی کول زمان میاندازد بلکه قدم توی چهل سالگی نگذارد! هم نسل قبلیمان و هم بعدیمان میدانند که ما به واقع آنقدر که سزاوارش بودیم، زیست درخوری نکردیم، حقمان هست حداقل کشدارتر باشد برای ما! بقول وودی آلن حالا که غذاش اینقدر بد طعم و مزخرف است کاش پُرسِش بزرگتر بود! که خب بزرگتر نیست، طبیعت کارش را میکند، طبیعت اگر توصیه و تمناپذیر بود میلیاردها سال دوام نمیآورد! ما در واقع به موازات انقلاب و جنگ و کشورداری شُهودی حاکمانمان، نباتی و دیم بزرگ شدیم، از ما کسی هیچ جای حکومت هم نیست، قبلیها با دوام بالا دارند لفتش میدهند تا بعدیها به سن قانونی صدارت برسند و بدهند دستشان! با همه این افسوسها ولی برای خودمان یک نسل بودیم، یک نسل با همه غم و ای کاشها و دلخوشیها و خیالپردازیهایش ....
موسیقی:
Heartbeat - The Cakemaker Original Soundtrack
One Last Time - Unknown
-
این داستان در شمارهی سوم مجلهی سان (تیرماه ۱۳۹۸) به چاپ رسیده است.
اگر جماهیر هنوز در اتحاد بودند و کاپیتالیسم قدغن و ممنوعه نمیشد، اگر روسها کار به کارِ ملاکها و سرمایهدارها نداشتند و از ایروان و باکو کوچشان نمیدادند به سرزمینهای مجاور، حالا روند سکونت و یکجانشینیِ من در تهران طور دیگری بود. باید از جام بلند بشوم. نه در معنای بپا خواستن، در معنیِ رفتن و ترک گفتن. باید هنوز موعدم نرسیده، خانهام که یک چیزِ موقرِ جامانده از معماریِ پهلوی دوم است را بگذارم و بروم. من اینهمه سال اجارهنشین بودهام، اما اولینبار است برمیدارم مینویسم خانهام. خانهٔ مردم است، میدانم، ولی مینویسم خانهام. چون این خانه نیمه جان و خسته بود که مادام سوکیازیان کلیدش را داد دستم. هست، عکسهاش هست. خودش هفتاد و هفت سالش بود و خانه پنجاه و هفت سال. الان که حرف میزنم شده یک خانه شصت ساله. دقیق. نه همینطوری حدودی بگویم شصت سال، که منظورم این باشد که خیلی زیاد، نه، دقیق هزار و سیصد و سی و هفت ساخته شده. سندش هست… -
پشت چراغ قرمزا از تاکسی در میام، میرم رو کاپوت وایمیسم و دمام میزنم، وقتی یکی کاشتتم تو سرما و نمیاد، وقتی باختیم، وقتی دقیقه هشتاد و پنجِ دوتا جلوییم، وقتی پس فردا موعد کرایه خونست و ندارم، تو سرم دمام میزنم، از منیریه تا تجریش دمام زدم یه بار، تو کلوزهام تنهایی دمام زدم، بارون که تند میشه دمام میزنم، وقتی تو اختتامیه ها وراجی مقام مسئول تمام نمیشه، گوشام میگیرم و دمام میزنم، تو خونه، ظرفا که میشورم مرما میکنم و دمام میزنم، جونورای تو سرمو ایجوری دک میکنم، نشد میزارم میرم جنوب، روز بوده که هشتاد بار بین تهران و بوشهر تو رفت و برگشت بودم، هیمشه اول قهوه خونه ناجی ظاهر میشم، آخرین باری که رفتم عکس دو نفرش با مخلباف را ازیر میز درآورده، بزرگتر کرده بود، زده بود کنار پوستر تنگسیر رو دیوار ...
-
نسخه تصویری را میتوانید از اینجا مشاهده کنید.
-
گفتگو با محمد بحرانی در برنامه کتابباز در تاریخ 25 آبان 99 صورت گرفته است.
-
سناریو در تاریخ ۲۱ مهرماه ۱۴۰۱ ضبط و پخش شده است.
-
نام داستان: فتواهای عاطفی
نویسنده و خوانش: احسان عبدی پور
شاعر: غیاث المدهون
مترجم اشعار: مریم حیدری
تنظیم: مهدی ستوده
یک برادریم که هیچوقت ندیدمش، غیاث است. مثل کلکتور تمبر یا اسکناس، برادر خواهرهایی دارم که از پدر مادرهایی در چهارگوشهی جهان پا گرفتهایم. رییس جمهورهای جدایی داریم، پرچمهای جدایی، رنگ چشمهای جدایی، کلمات نزدیک به همیم... ما از روی دی اِن ای کلمات، به یک رحم مشترک میرسیم. برادرم است هر چند نطفهی یک مرد آواره ی فلسطینی و یک دختر کمروی سوری باشد، منعقد شده در نوامبر 1978 پشت فنسهای اردوگاه مهاجران در دمشق. لازم نیست مخارج حروفش از ته حلق جنوب ایران در بیاد تا کُکام باشد، از همان سوریهی دوری که بود، همین سوئد تلخی که هست، دستهام به بغل کردنش میرسند. اگر در یک تقدیر دیگری، در یک انقلاب شکست خورده و بیسرانجام دیگری، من از سرزمینم آواره شده بودم و یک جای دنیا بِلاتکلیف بودم، نالههایی که از حنجرهام بیرون میآمد همین شکلی میبود. اینطور که غیاثالمدهون نوشته است. یک جا لای یک مصاحبهای گفته است: جنگ در کشورم صبحانهام شده و صلح در استکهلم شام من است. من اینطور پارادوکسیاَم!
بعد کم کم شعر میشود و ادامه میدهد:
بسیار غمگینم
شهری که در آن ساکنم، اصلا شکل شهری که در من ساکن است نیست.
من، پناهندهی فلسطینی- سوری- سوئدی، شلوار جین مارک لیوایز پام میکنم که ابتکار مهاجریست یهودی، اهل آلمان در سان فرانسیسکو و دوربینم را پر از عکس میکنم چنانکه زن کشاورزِ روس سطل میگذارد زیر گاوش و از شیر پُرَش میکند؛ سرم را به نشانهی تصدیق تکان میدهم مثل کسی که درس را فهمیده است، درس جنگ را. من، فلسطینی پخش و پلا بر چند قتل عامم. لخت و سلیت ایستادهام اینجا و زور میزنم شعرم را بکشم روی تنم بلکه زخمهام را بپوشاند.
اطلاعات اپیزود به ترتیب ورود:
موسیقی Always - Feat Alistair Sung
موسیقی Lena Chamamyan - in love Damascus
موسیقی Baghdad - Ilham Al Madfai
موسیقی Always - Feat Alistair Sung
موسیقی Olafur Arnalds - What Was Meant To Be
موسیقی Arash Ghomeishi - Midnight Thoughts
موسیقی Jurrivh - Last Words
موسیقی Lena Chamamyan - in love Damascus
موسیقی Hammock - Now And Not Yet
موسیقی Floating In Space - Planetary
موسیقی Carter Burwell - A War on Our Hands
موسیقی رامى عصام - يا مجلس يابن الحرام
-
نسخه تصویری این گفتگو را اینجا می توانید مشاهده نمایید.
-
میتوانید از اینجا نسخهی تصویری را مشاهده نمایید.